امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

اولین روز هشت ماهگی

پسر عزیزم سلام بعد از پشت سر گذاشتن یه هفته تب دار به روزهای عادی برگشتیم و گل پسر من جمعه ۲۳ تیرماه با هفت ماهگی خداحافظی کرد پسر عزیزم سلام بعد از پشت سر گذاشتن یه هفته تب دار به روزهای عادی برگشتیم و گل پسر من جمعه ۲۳ تیرماه با هفت ماهگی خداحافظی کرد و قدم تو هشت ماهگی گذاشت هشت ماهگیت مبارک قندعسلم انشالله همیشه سالم و شاد باشی عزیزدلم  چهارشنبه شب عمو علی اومد و عمه مینا رو برد بنده خدا عمه جون مینا رو خیلی اذیت کرده بودی و انگار خیلی خوشحال بود که داشت میرفت خونشون آخر هفته آرومی داشتی و خدا رو شکر بهتر شدی پنجشنبه خاله رویا و عمو محمود خونمون بودن و بعد ۲ هفته تو رو  میدیدن که گفتن ماشالله قد کشیدی ولی یه ذره لاغر شدی خیل...
24 تير 1391

آخرین روز کاری هفته

عزیزم امروز آخرین روز هفته کاری مامان هست و تو توی این هفته خیلی تب داشتی و   عزیزم امروز آخرین روز هفته کاری مامان هست و تو توی این هفته خیلی تب داشتی و داری البته صبحها که من میام سر کار بیشتره بعدا تا به بعدازظهر برسه کمتر میشه قرار بود دیروز ببریمت دکتر ولی ماشالله حالت خیلی خوب بود و نرفتیم ولی امروز حالت خوب نبود و بابایی مجبور شد نره سرکارامیدوارم زوده زود خوب شی نفسم من طاقت دیدن بدن داغتو ندارم ولی خوب به این خوشحالم که دو روز کامل پیش هم هستیم خیلی دوست دارم پسرم راستی اینو بگم که یکشنبه یکبار رفتیم دکتر گفت مشکل خاصی نیست ولی منو بابایی نگرانیم و این عکس هم برای اونروز هست که داشتیم میرفتیم دکتر. فداش بشه مامان ...
21 تير 1391

سه روز مهمونی

ناز مامان سلام از چهارشنبه رفته بودیم خونه خونه مامان بزرگ(مامان بابایی) و تو توی این سه روز حسابی خوشگذرونی کردی ناز مامان سلام از چهارشنبه رفته بودیم خونه مامان بزرگ(مامان بابایی) و تو توی این سه روز حسابی خوشگذرونی کردی و حسابی برای خودت توی دل مامان بزرگت عمه ها وبابابزرگت جا باز کردی و بیشتر از همه توی بغل بابابزرگت همه جا رو گشتی حتی کوچه رفتی و برای تولد آقا امام زمان بستنی پخش کردید بستنی که نذر تو بود عزیزدلم آخه پارسال که همین موقع ها تو دل ملامان بودی این دکترهای بی رحم خیلی حرفا میزدن و منو باباجون برای سلامت به دنیا اومدنت نذر کردیم روز تولد آقاامام زمان بستنی پخش کنیم و توی فسقلی تو پخش کردن کمک بابایی بودی  شاید...
21 تير 1391

شیرین عسل مامان

  یادته گفتم اگه بابا وقت کنه میریم برات روروک میخریم مامان؟ بیشتر از یک هفته است که خریدیم ولی من حواسم نبود آخه تازه داری بهش عادت میکنی منم تصمیم گرفتم عکستو بزارم که بعدها ببینی چجوری سوارش می شدی جوجوی من مامان فدای چشای نازت بشه پسرم یادته گفتم اگه بابا وقت کنه میریم برات روروک میخریم مامان؟ بیشتر از یک هفته است که خریدیم ولی من حواسم نبود آخه تازه داری بهش عادت میکنی منم تصمیم گرفتم عکستو بزارم که بعدها ببینی چجوری سوارش می شدی جوجوی من   ...
13 تير 1391

گل پسرم

پسرگلم سلام دوباره یه هفته کاری برای مامانی شروع شد با کلی دغدغه و استرس، پسرگلم سلام دوباره یه هفته کاری برای مامانی شروع شد با کلی دغدغه و استرس، مامان فدات بشه عزیزم از امروز عمه مینا پیشته موقعی که من سرکارم امیدوارم اذیتش نکنی و خودتم اذیت نشی گلم، این چند روزی که با هم بودیم خیلی خیالت راحت بود و از هر فرصتی برای لمس کردن صورتم استفاده میکردی عزیزم وقتی از خواب بیدار میشدی و با دیدن من یه لبخند میزدی دوباره لالا میکردی و خیالت راحت میشد که مامانی پیشته بیشتر بهت وابسته میشم و اذیت میشم ولی چیکار کنم فندقم که چاره ای ندارم امیدوارم بعدها منو ببخشی عزیزدلم انشالله به زودی ازت عکس جدید میزارم. ...
11 تير 1391

جوجوی مامان

جوجوی مامان سلام پسرگلم بازم تو امروز پیش مامان بزرگ و عمه زهرا هستی و من سرکارم، جوجوی مامان سلام پسرگلم بازم تو امروز پیش مامن بزرگ و عمه زهرا هستی و من سرکارم، امروز صبح جلسه ای که دیروز در موردش نوشتم برگزار شد منو یکی از مامانهای دیگه و مدیر مالی اداری مالی و یرفاه و تعاون و یکی دیگه از مدیران که سمتشو نمی دونم ، زیاد خوشم نیومد چون قرار شد که اداره ۹۰ درصد از هزینه مهد و بده و با یکی از مهدکودکها قرارداد ببنده من گفتم که مشکل بچه های شیرخوار با بقیه بچه ها فرق میکنه ولی خوب نتیجه دلخواه منو نداد، مامان فدای چشای نازت بشه پسرم تابستونو طاقت بیار انشالله از پاییز کمتر از هم دیگه دور میشیم قول میدم، منو بابایی خیلی دوست داریم ع...
5 تير 1391

چند خط از مامان

امیر مامان سلام امروز دلم میخواست چند خطی برات بنویسم امیر مامان سلام امروز دلم میخواست چند خطی برات بنویسم نمیدونی الان که سرکارم چقدر دلم برات تنگ شده و تو توی خونه پیش مادربزرگت و عمه زهرات هستی ، امیدوارم یه روزی منو بابایی رو به خاطر اینکه تو رو تنها میزاریم ببخشی فدات شم ، راستی یه خبر ، البته خوب یا بد بودنش رو بعدا میگم چون خودمم اطلاعی ندارم و فقط دعوت شدم به جلسه ای که قراره راجع به مهد اداره صحبت بشه، هی چی که هست ما به فال نیک میگیریم و امیدواریم که نتیجه خوبی داشته باشه انشالله. دعا کن کوچولوی مامان که درست بشه، خیلی خیلی دوست دارم عزیزدلم. مامانی ...
5 تير 1391