امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

بیمارستان

پسر نازنینم سلام بعد یک مدت دوباره اومدم تا در مورد اتفاقاتی که افتاده برات بنویسم هر چند اینسری اتفاق خوبی نبود، پسر نازنینم سلام بعد یک مدت دوباره اومدم تا در مورد اتفاقاتی که افتاده برات بنویسم هر چند اینسری اتفاق خوبی نبود، اوایل دی ماه یه سرماخوردگی خفیف گرفتی و با آبریزش بینی و سرفه رفتیم دکتر و دو تا شربت بهت داد و یه دونه قطره اومدیم و این سرفه فکر بهتر شدن نداشتن انگار، تا اینکه دوباره بدجوری سرماخوردی و دوباره سرفه هات خیلی عمیق تر و طولانی تر شد و دوباره رفتیم دکتر جالبه در عرض یک ماه دو بار آقای صبحی رو ملاقات کردیم ولی اینسری دکتر برات عکس از قفسه سینه نوشت و گفت همین الان برید انجام بدید و بیارید منو بابایی بدو بدو رفتیم و...
6 اسفند 1391

پایان 14 ماهگی

پسر گلم وارد ۱۵ ماهگی شد و همچنان سرماخوردگی و .... پسر گلم وارد ۱۵ ماهگی شد و همچنان سرماخوردگی و .... عزیزدلم امیرعباسم روزها میگذره و ماشالله هزار ماشالله گل پسری میشی که مامان و بابا هر روز بیشتر وابسته میشن و به وجودت افتخار میکنن بماند که چه دلی از اطرافیان میبری، ولی بازم سرماخوردگی تورو درگیر خودش کرده که هیچ امون منو بابایی و بریده و ما خیلی نگرانتیم پسرم دیروز که برای بار دوم بردیمت دکتر البته در عرض یک کهته نشده، دکتر برات عکس از قفسه سینه برات نوشتو انجام دادیمو دکتر گفت عفونت توی قسمت قفسه سینه داری که باید ۵ روز بستری بشی تا خوب شی وگرنه دو ماه طول میکشه، نمی دونیم چیکار کنیم اصلا دلم راضی به بستری شدنت نمیده عزیزدلم امیدوارم ه...
24 بهمن 1391

فقط عکس

چندتا عکس از قندعسلم برای اونایی که دلشون براش تنگ شده چندتا عکس از قندعسلم برای اونایی که دلشون براش تنگ شده و اونایی که خیلی مشتاقن قندعسلو ببین میزارم، البته شاید تکراری باشن ولی فرمتشون اینسری فرق میکنه، بهتون قول میدم که عکسهای گل پسری رو از اول به دنیا اومدنش تا الان به ترتیب براتون بزارم ولی کی خدا میدونه ...
9 بهمن 1391

بدون عنوان

خیلی وقته که برای پسر گلم مطلبی ننوشتم آخه بازم سرما خوردی و سرفه وآبریزش و ..... خیلی وقته که برای پسر گلم مطلبی ننوشتم آخه بازم سرما خوردی و سرفه وآبریزش و ..... و ما درگیر دکتر و دارو و چیزهای دیگه ، خلاصه با این دوباری هست که بازم میریم پیش دکتر صبحی نمی دونی که چه ابهتی داره که نمی تونی از ترست چیزی ازش بپرسی ولی خدا خیرش بده کلا با آنتی بیوتیک مخالفه و تجویز نمیکنه هرچند از رفتارش زیاد راضی نیستیم ولی بیشتر تخصصش هست که ما رو اونجا میکشونه، به هرحال یه دوره ای هست که باید سپری بشه ، از این ماه تا آذر سال دیگه اگه خدا بخواد و عمری باقی باشه بیشتر از اینها در کنار هم خواهیم بود نفسم چرا که امروز با مدیرمون صحبت کردم و قرار شد به جا...
4 بهمن 1391

یک مطلب

انیشتین می‌گفت : آنچه در مغزتان ، می‌گذرد جهانتان را می‌آفریند  استفان كاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است كه می‌گوید: اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان  تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه كنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های كوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد كنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض كنید   او حرفهایش را با یك مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌كند: صبح یك روز تعطیل در نیویورك سوار اتوبوس شدم. تقریباً یك سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سكوتی دلپذیر برقرار ...
27 دی 1391

به پایان رسیدن 13 ماهگی گل

عزیزدل مامان سیزده ماه از روزهای قشنگ زندگیت گذشت. روزهایی پر از هیجان و شادی و صدای خنده های شیرینت که زندگی ما رو شادتر از همیشه کرد.  عزیزدل مامان سیزده ماه از روزهای قشنگ زندگیت گذشت. روزهایی پر از هیجان و شادی و صدای خنده های شیرینت که زندگی ما رو شادتر از همیشه کرد. موش موشک ما، تو این مدت کارهای زیادی یاد گرفتی که با انجام هر کدوم از اونها، مامان و بابا و همه اطرافیان کلی ذوق میکنند. قند عسل، حالا دیگه با اطمینان و تنهایی میشینی. میتونی با کمک ما روی پاهای کوچولوت بایستی و با تاتی کردن اولین قدمهای کوچک زندگیت رو برداشتی. با ماشین دوست داشتنیت تند تند به هر جایی که بخوای میری. با هر آهنگی که دوست داشته باشی شروع میکنی به دس دسی و...
24 دی 1391

گفتن کلمه آب برای اولین بار

روز جمعه مورخه ۸/۱۰/۹۱ برای اولین بار و در ساعات اولیه صبح جمعه با شنیدن کلمه آب گل پسرم از خواب بیدار شدیم و چقدر ذوق کردیم وقتی که می گفتی آب ب ب ب ب و حسابی سورپرایز شدیم. روز جمعه مورخه ۸/۱۰/۹۱ برای اولین بار و در ساعات اولیه صبح جمعه با شنیدن کلمه آب گل پسرم از خواب بیدار شدیم و چقدر ذوق کردیم وقتی که می گفتی آب ب ب ب ب و حسابی سورپرایز شدیم. البته فقط کلمه آب رو تکرار می کنی و نمیدونی که آب همون نوشیدنی هست که هی با اشاره دست به یخچال اونو میخوای مامان قربونت برم عزیزدلم فرشته کوچولوی من....نازنینم. نمیدونم با چه اسمی صدات کنم تا معنی تمام یک عشق مادرانه باشه نمیدونم با چه کلماتی برات بنویسم تا همه احساسم رو بیان کنه که وقتی ...
9 دی 1391

واکسن یکسالگی

روز شنبه که حدودا 9 روز از روزی که باید واکسن یکسالگیت رو می زدند گذشته بود مرخصی گرفته بودم که اگه خدایی نکرده تب کردی پیشت باشم عسلم روز شنبه که حدودا 9 روز از روزی که باید واکسن یکسالگیت رو می زدند گذشته بود مرخصی گرفته بودم که اگه خدایی نکرده تب کردی پیشت باشم عسلم ، صبح با هم رفتیم مرکز بهداشت نمی دونی مامان چه دلهره ای داشت پسرم داشتم ضعف میکردم تو هم کم کم خوابت میومد تا اینکه داخل اتاق و روی صندلی نشستم و آستین لباست رو زدم بالا و انگار متوجه شده بودی که قراره یه اتفاقاتی بیوفته و کمی نق زدی و بعد با دیدن هاپوی بالای یخچال حواست پرت شد ولی تا وکسنو زدن شروع کردی به گریه کردن و با صحبتهای من حواست پرت شد و درد و فراموش کردی و خدارو...
3 دی 1391