برای پسر عزیزم
پسر شیرینتر از جانم این روزها مامان با خودش خیلی درگیره چون دیگه وقتش رسیده که شیر مامانو دیگه نخوری آخه دیگه ماشالله هزار ماشالله بزرگ و آقا شدی و وقتشه که دیگه مستقل بشی هر چند مامان یه غصه سنگین تو دلش داره آخه میدونی دوبار سعی کردم که اینکار رو انجام بدم ولی متاسفانه نتونستم طاقت بیارم و راستشو بخوای کم آوردم آخه اون نگاههای معصومانت و مظلومانت جیگرمو آتیش زد و با اینکه بیشتر از تو من اذیتم ولی بازم نتونستم مقاومت کنم و خلاصه بعداز کلی گریه دوباره بهت شیر دادم که امیدوارم خدا کمکمون کنه و بتونیم از این مرحله هم با سربلندی بیرون بیاییم، انشاللهو اما این روزهای جیگر طلای من : خیلی از کلماتو عین خودش تلفظ میکنی و تا حد جمله های کوتاه هم پیش رفتی، کل فکت با مرواریدهای سفیدت پر شده، همه چیز رو خوب متوجه میشی و به هیچ وجه نمیشه دورت زد و قشنگ میدونی که چجوری عصبانیت مامان و بابا رو فروکش کنی ، تا حدودی با کلاس جدید مهد هم کنار اومدی و خلاصه خدا رو هزار مرتبه شکر همه چی خوب داره پیش میره البته بازم دارم برای چندمین بار میگم شاید این همه چی ارومه به نظر من باشه و خودت یه جورایی اذیتی که مطمئنم هم همینطوره ولی ....... امیدوارم همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه، نفس مامان خیلی خیلی خیلی دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممم