امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

اولین نفس

1391/4/5 12:51
نویسنده : مامان
53 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

و انسان را در رنج آفریدیم

شاید تعبیر این جمله برای تولد تو خواهر زاده نازنینم واقعا مصداق داشته باشه میپرسی چرا خاله؟

 


بسم الله الرحمن الرحیم

و انسان را در رنج آفریدیم

شاید تعبیر این جمله برای تولد تو خواهر زاده نازنینم واقعا مصداق داشته باشه میپرسی چرا خاله؟

باید از اول بگم از اوله اوله اول که منو مامان بزرگ با هم رفته بودیم مشهد آخرای سال 89 بود با هم تو صحن میچرخیدیم مامان بزرگ گریه میکردو میگفت خدایا هدیه بچمو بهش بده  چه حالی داشتیم تو حرم برگشتیم چند ماهه بعد جشن عقد منو عمو محمود بود نگو حضرتعالی بی سرو صدا تشریف آوردی یه ماه بعد ما و خاله لیلا ایناو خاله رضوان اینا با خانواده بابای عمو رفتیم تکاب اونجا بود که اومدنتو رسما اعلام کردن.

مامانت از همون اول روی تو فسقلی خیلی حساس  و مراقب بود همه جوره چکت میکرد تا اینکه دکترا گفتن ضریب آلفای مامانت بالاست و احتمال داره که شما بچه سالمی نباشی. خاله فدات شه که نیومده کلی عکسه سه بعدی و چهار بعدی ازت گرفتن  با وجود اینکه همه شاهد سالم بودنت بودن دکترا تاکید کردن که باید مامانت  تست آمینو سنتز بده هر چی ما گفتیم نه نکنین نگرانی مامان و بابات انقد زیاد بود که گفتن این همه آزمایش دادیم اینم روش.(حتما تا وقتی شما انقد بزرگ شی که اینا رو بخونی و بفهمی این تستا کلی پیشرفت کردن) بگذریم ما تازه اومده بودیم تهران هنوز خونه شما بودیم تا خونه بگیریم که یه روز صبح تصمیم گرفتیم بریم موسسه ژنتیکو تست بدیم.منو عمه مریم هم اومدیم.

قیافه بابات جلو کلینیک الانم یادم میفته گریه ام میگیره - بعدا میفهمی بابات چقد دل نازکه- داشت گریه میکرد خاله لیلا از ارومیه زنگ میزد خلاصه وضعیتی بود. گفتن قبل تست باید اول برین مشاوره ژنتیک خدا خیرش بده مشاور یکی از پزشکای موسسه رویان بود آزمایشا و سونو ها رو که دید گفت لازم نیست پاشید برید خونتون بلند شدیم ولی خونه نرفتیم خندون شادون رفتیم امام زاده صالح.

جات خالی عمو سیف الله کلی برامون شیرینی و بستنی خوشمزه آورد اگه تا وقتی بزرگ شی  نتونم پایبند به رژیمهام بمونم خودت میفهمی میونه خاله و بستنی چطوری اونوقت متوجه میشی وقتی میگم بستنی یعنی بهترین نوعش.....

دفعه آخری که مامانت رفت دکتر ضربان قلبش زیاد شده بود  سنگینی شما هم باعث میشد مامانی یکم ضربانش بیشتر شه  براش یه تست اکو قلب نوشتن آه این شد یه مکافات که بعدا بهش فلش بک میزنم.

خلاصه رسیدیم به هفته 34 زندگی شما

با وجود همه دلگرمیا و معاینات پزشکی انقد که دکترا ما رو ترسونده بودن هممون استرس داشتیم طفلی مامان بزرگ انقدر نذر کرده بود فک کنم تا ده سالگی شما باید همش ذکر بگه و یس بخونه. ساعت حدود 4 صبح بود که تلفن خونمون به صدا دراومد پریدم گوشی و ورداشتم شصتم خبر دار شده بود که یه اتفاقی برا مامان کبری افتاده.

گوشی رو که ورداشتم صدای لرزون بابات از پشت خط اومد فاطمه خانوم لطفا بیاید اینجا کبری حالش بده فک کنم کیسه آبش پاره شده.

اونموقع هنوز رخش نقره ای تونو نخریده بودید مجبور بودیم با بوشی جابه جا شیم.

10 دقیقه ای رسیدیم خونتون مامانت رنگش شده بود مثله گج بیحالو نذار بود ولی بخاطر بابات و از حیا صداش در نمیومد. بلافاصله رفتیم بیمارستان نجمیه گفتن  بچه نارسه و ما دستگاه نگهداریشو بعد زایمان نداریم رفتیم بیمارستان لاله  با دکترت هماهنگ کردن گفت من با بیمه شما قرارداد ندارم زنگ زدیم میرزا کوچک خان گفتن جا نداریم برگشتیم بیمارستان نجمیه که اکو قلبه کار دستمون داد کلی که منتظر شدیم تا دکتر بیاد و مریضای بستری و ببینه تا به مامانی برسه  وقتی دفترچه مامانو دید گفت اکو قلب براش نوشتن ما نداریم وای خدایا تو پله ها نشستمو بغضم ترکید کبری من داشت از دست میرفت بچه اش مثه ماهی بیرون آب داشت دستو پا میزد هیچ کس هیچ کسم گوشش بدهکار نبود اصلا برای کسی مهم نبود مامانتو بردیم بیمارستان  مصطفی خمینی  باز مامانتو خوابودندن یک ساعت دیگه دیدم مامانت بدون کفش اومد بیرون تازه یادشون افتاده بود جا ندارن

دیگه بریده بودیم  گشتیم گشتیم تا اینکه از ساعت 4 صبح بالاخره 11 مامانو رسوندیم به یه بیمارستان خصوصی به اسم سورنا

مامانت دیگه جون نفس کشیدنم نداشت هممون وارفته بودیم من پایین تو اتاق انتظار مامانت روی تخت بابات پشت در عمو تو ماشین همه داشتیم چرت میزدیم . واای که چه روز سختی بود.ظهر مامان بزرگو خاله لیلا و ضحی خودشونو با هواپیما رسوندن.. عمه مریم و مامان بزرگت هم بودن ُ خلاصه همه نگران شما و مامانی بودن ولی مامانتو عمل نمیکردن تا اینکه بابا و عمو محمود رفتن کولی بازی خلاصه راس ساعت 1 شب شما به دنیا اومدی و چشای نازتو به این دنیای بزرگ باز کردی از ساعت 4 صبح قبلش دستو پازدی تا ساعت 1 شب فرداش خاله برات بمیره شاه ماهی.اینم عکس روز اول شما تو بیمارستان .کوچولویی ، ضعیفی نفس کشیدن سختته زردی داری و لی خدارو هزار مرتبه شکر سالمی اینه که میگم تو هدیه خدایی امیر عباس جونم.

                                                                                                 خاله فاطمه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)