امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

دوباره سرماخوردگی

1391/7/19 9:51
نویسنده : مامان
67 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها نگرانتم پسرم، از بس که توی مهد گریه میکنی و اعصاب من خورد میشه میترسم این گریه ها تاثیر بدی برات داشته باشه و بدتر اینکه دوباره سرمای بدی خوردی و من نگران شور و نشاط کودکانه ات شدم  و خدا میدونه که برای تک تک سرفه هات، هزار بار میمیرم و زنده میشم. 


این روزها نگرانتم پسرم، از بس که توی مهد گریه میکنی و اعصاب من خورد میشه میترسم این گریه ها تاثیر بدی برات داشته باشه و بدتر اینکه دوباره سرمای بدی خوردی و من نگران شور و نشاط کودکانه ات شدم  و خدا میدونه که برای تک تک سرفه هات، هزار بار میمیرم و زنده میشم. دیروز بعد از اداره که اومدم دنبالت با هم رفتیم دکتر و دوباره برات آنتی بیوتیک و شربت سرفه داد وای که چقدر متنفرم از دارو چرا که تو خیلی اذیت میشی و با گریه و اجبار شربت مبخوری ، از مهد کودکت اصلا راضی نیستم و موندم که چیکار کنم؟؟؟؟؟؟میدونم باید دلدارتر از این حرفها باشم. میدونم که وقتی بزرگ بشی، دیگه تمام مدت کنارم نیستی تا مثل سایه دنبالت باشم. اما نفسم، دست خودم نیست. نگرانم واسه همه اونچه که باید باشه و نیست و نباید باشه و هست. تو فکر روزهای آینده ام، روزهایی که تو وارد دنیایی میشی که هیچی ازش نمیدونی، دنیایی پر از بدی و خوبی، زشتی و زیبایی، سلامتی و ناخوشی. نگرانم چون از آینده خبر ندارم و هیچی دست من نیست. کاشکی میشد همه چی رو دید تا تمام روزهای زندگیت رو پر کنم از خوبی و خوبی و خوبی. نگرانم و این دلواپسی قلبم نمیذاره آروم باشم. کاری ازم برنمیاد جز اینکه هر بار که تو آغوشم میگیرمت بگم خدایا سپردمش به تو که از همه مهربانتری.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)