امیر عباس اوف شد
پسر گل مامان امروز صبح که داشتیم حاضر بشیم و بیاییم بیرون بابایی متوجه شد که دستت خونی شده و کل لباس بابایی رو کثیف کردی
پسر گل مامان امروز صبح که داشتیم حاضر بشیم و بیاییم بیرون بابایی متوجه شد که دستت خونی شده و کل لباس بابایی رو کثیف کردی تا نگاه کردم دیدم بله شاهکار میز آینه شمعدونی هست که یه زمانی به خاطر حرف و حدیث خریداری شده و هیچ استفاده ای هم نداره الان هم به خاطر اینکه گوشه ای از خونه رو پر کنه گذاشتیمش ، امیر عباس جونمم که ماشالله از اول صبح توی جنب و جوش هست رفته بوده سراغ این میز که کلا شیشه و آینه است و سه تا از انگشتاشو کشیده بوده روی پایه و انگشت کوچیکش بدجوری خون میومد جالب اینکه اصلا متوجه نبود که دستش اوف شده بردم با آب سرد شستم و کمی با دستمال کاغذی فشار دادم و خونش که بند اومد دستشو گرفته بود جلوی چشش و با تعجب نگاه میکرد مامان فدای چشای نازت بشه تا سوار تاکسی شدیم خودتو چسبوندی به منو با کمی شیر خوردن خوابت برد نازنینم و تو رو در حالیکه خواب بودی تحویل خانم سهرابی دادم و سریع رفتم سر کار.امیدوارم فرشته های مهربون همیشه مواظبت باشن و هیچ موقع اتفاقی برات نیوفته عزیز دلم.