تولدت مبارک نفسم

دیروز که مصادف بود با روز اربعین از صبح خونه بودیم و قسمت نشد مراسمی یا جایی بریم 

تا اینکه بعدازظهر خاله فاطمه اینا اومدن خونمون چون سر راهشونم غذای نذری گرفته بودن،بعلاوه سه کاسه ظرف شله زرد اومدن خونمون، قرار شد ساعت 8 به اتفاق بریم مراسمی که تو امامزاده طرشت قرار بود برگزار بشه، تا خاله اینا رفتن شما روی مبل دراز کشیدیو کارتون تماشا میکردی بابایی هم بغل دستت بود و با موبایلش مشغول بود و منم تو آشپزخونه مشغول بودم که یهو متوجه شدیم خوابت برده  امیرعباس امیرعباس هر چی صدات زدم نه خیر بیدار نشدی آخه ساعت 6 بعدازظهر بود و وقت خواب نبود بغلت که کردم ببرم تو اتاق بزارمت سرجات بخوابی ، ازت پرسیدم آخه الان وقته خواب بود با تکون دادن سرت جواب دادی که ارهخلاصه نگو برای شب تولدت نقشه داشتیمامان قربونش بره خوابیدی تا ساعت 12 شب و خلاصه بیدار شدی کلی ناز و اشوه و ادا، کمی از غذای نذری خاله اینا خوردی و بازم دراز کشیدی که کارتون ببینی و ازم خواستی که روی پام بزارمت و تا ساعت حدودای 2 و نیم بیدار بودی ودوباره خوابیدی مامان فدای یکی یه دونم بشه که دقیقا خاطره به دنیا اومدنتو که سه سال پیش بود رو برامون زنده کردی البته منو بابایی از صبح که بیدار شدیم یادمون بود که سال 90 توی همچین روزی برامون چه اتفاقی افتاده بود و محاله که یادمون بره نه تنها من بلکه همه عزیزانمون که به یادمون هستن و تبریکهای گرمشون بیشتر دلگرممون میکنه و یادمون میندازه که تنها نیستیم،(پسر نازنینمون ساعت 1 نمیه شب روز چهارشنبه 23 آذرماه سال 90 چشمهای خوشگلشو برامون باز کرد و دنیامونو شیرینتر و زیباتر کرد،مامان و بابا عاشقانه دوستت دارن و نهایت سعیشونو میکنن که دنیای کودکی پراز آرامش داشته باشی نازنینم مامان فدا) تولدت مبارک نفسم 

البته لازمه یادآوری کنم که به خاطر اینکه تو ماه صفر هستیم جشن تولدتو برای بعد ماه صفر در نظر گرفتیم و یه جشن کوچولو هم قراره تو مهد برات برگزار کنن که سر وقتش میامو گزارششو میزارم. تو رو با تمام دوست داشتنیهات به خدای بزرگ و مهربون میسپارمت امیرعباسم.