امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

داکیا

1392/1/24 11:49
نویسنده : مامان
71 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه قرار بود بابایی تا فردا که پنج شنبه میشه سرکار باشه و از اونجاییکه منو خاله فاطمه از قبل با هم برنامه ریزی کرده بودیم


چهارشنبه قرار بود بابایی تا فردا که پنج شنبه میشه سرکار باشه و از اونجاییکه منو خاله فاطمه از قبل با هم برنامه ریزی کرده بودیم که چهارشنبه تو رو ببریم بیرون ساعت ۱۰ خاله جون اومد ولی چه اومدنی!!!!!! همینکه از در اومد تو دیدم یه جعبه حصیری خیلی کوچیک و خوشگل توی دستشو و یه صدایی از داخل جعبه شنیده میشه فهمیدم که خاله جون شلوغ و شیطون یه سورپرایز جدید برامون داره و اون این بود که تا درجعبه رو باز کرد دوتا جوجه اردک خوشگل و بانمک از توی جعبه پریدن بیرون و با جیغ زدن منو خاله جون تو وحشت کردی و ازشون ترسیدی، حالا منو خاله جون هرکاری کردیم نتونستیم توجهتو نسبت به جوجه اردکها جلب کنیم خاله جون اسم اردکها رو داکی گذاشته بود و تا اسمشونو صدا می زد جوجه ها تلب تلب میدوئیدن دنبال خاله جونو نمی دونی چه منظره ای بود و وقتی میخواستن نزدیک تو بشن خیلی ناراحت میشدی و گریه میکردی، خلاصه برای چهارشنبه حسابی سرگرمی داشتی و با وجود جوجه اردکها سرحال بودی و دست خاله جون درد نکنه که امیرعباس اینهمه دوست داره و به علایقش اهمیت میده، خلاصه تا کمی با جوجه ها بازی کردی و وقت خوابت بود که تا بعداظهر خوابیدی و نرفتیم پارک خاله جون بعدازظهر مجبور بود به خاطر برنامه ای که داشت بره و گفت اگه بتونه برمیگرده که شب پیشمون باشه و همینطور هم شد و بعدازظهر خاله جون اومدو بازم شیطنت و بازگوشی و ....فرداش که پنجشنبه بود از ساعت ۱۰ با خاله جون رفتید بیرون و حدودای ساعت ۱ برگشتید ولی بالا نیومدید و با جوجه اردکها حسابی توی باغچه حیات مشغول بازی شدید و بازم حسابی خوش گذروندید فداتون بشم که چقدر با چیزهای کوچولو ذوق زده میشید و خوشید.خدا جونم این خوشی رو ازمون نگیر، قرار شد داکیا برن خونه مامان بزرگ اگه پذیرش نشدن برگردن برن پیش فروشنده ای که خاله جون اونا رو ازش خریده بود چون واقعا با زندگی آپارتمانی جور درنمیومد و یه جورایی گناهکار میشدیم  تا اینکه دیروز با موافقت شوهر عمه مینا قرار شد داکیا برن کوهین و حسابی برای خودشون خوش بگذرونن و عمو علی هم با روی باز قول داد که براشون یه جای امن و زیبا درست کنه که حسابی چاق و چله بشن.این بود ماجرای جوجه اردکای امیرعباس جونم که خاله جون زحمت کشیده بود و براش خریده بود.خاله جونم خیلی دوست دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)