امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

بدون عنوان

معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند...   معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود. معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل ...
6 مهر 1392

آرایشگاه

  برای اولین بار با مامن و خاله رویا رفتیم آرایشگاه، قیافت خیلی بامزه بود و دیدنی وارد آرایشگاه که شدیم خیلی از رفتارت خوش اومد و خوشحال شدم که پسرم دیگه عاقل شده اصلا خودتو پشت قایم نکردی و عادی بودی منو خاله با هم روی صندلی که قرار بود کارمون انجام بدن نشستیم و تو هم بغل صندلی من روی یک صندلی نشستی و ساکت بودی بعد نیم ساعت گفتی ددد ولی از من جوابی نشنیدی با کلاهت بازی میکردی هی درآوردی گذاشتی بعد روی صندلیت سرپا وایستادی بهت گفتم بشین و ممکنه بیوفتی قربونت برم که سریع حرفمو گوش کردی و نشستی تا اینکه یکی از پرسنل آرایشگاه برای اینکه حوصله ات سر نره بهت شیرینی تعارف کرد و برداشتی قبل از رفتن به آرایشگاه خاله بهت آدامس داده بود و هنوز توی ...
2 مهر 1392

22 ماهه شدی نفسم

۲۲ ماهگیت مبارک قند عسلم   ۲۲ ماهگیت مبارک قند عسلم پسر خوشگل مامان امروز ۲۲ ماهه شدی و من از لحظه به لحظه این روزها استفاده میکنم و خدای بزرگ و مهربونو شاکرم که تو رو به ما هدیه داده و دنیا با وجود تو برام زیبای زیباست پسرم این روزها خیلی شیطون شدی و از هر فرصتی برای شلوغی استفاده میکنی جدیداً روی مبلهارو نقاشی کردی و هرجا که خودکار و مداد و ماژیکی که گیر میاری به نحوی ازش استفاده میکنی، دو سه روزی هم هست که خواب درست و حسابی نداری و من اینو به حساب دندونات میزارم که دوباره میخوان دربیان، دیگه چیزی نمونده نازنینم که همه دندونات دربیان کمی طاقت بیار نفسم، منو بابایی خیلی دوست داریم و به داشتنت افتخار میکنیم. ...
23 شهريور 1392

یک کلاس بالاتر

پسر عزیزم روز یکشنبه طبق برنامه هر روزمون وقتی با بابایی اومدید دنبالم پسر عزیزم روز یکشنبه طبق برنامه هر روزمون وقتی با بابایی اومدید دنبالم اولین کاری که بعدازروبوسی و احوالپرسی  دفترچه ای که رابط بین ما و مهد هست رو میبینم و اینسری تا دفترچه رو باز کردم با دست خط جدیدی روبرو شدم انگار یک دیگ پر از آب داغ ریختن رو سرم با این مضمون که یک کلاس بالاتر رفتی و اینو  مربی جدید بهمون تبریک گفته بود و خواهش کرده بود چیزی که مربوط بهت میشه رو یادداشت کنم تا در جریان باشه، فوراً زنگ زدم مدیر مهد و ابراز نگرانی کردم و اینکه ۳ ماه دیگه باقی مونده تا پسر نازنینم دوساله بشه و تغییر کلاس براش خیلی خوب نیست و نیاز به گذشت زمان بیشتری هست رو به مدیر ...
19 شهريور 1392

سفر تابستانی

بازم نوشتن مطلب جدیدم کمی طول کشید پسرم ،آخه به دلیل اینکه بعد از برگشتنمون از مسافرت سرماخوردی و نیاز به مراقبت زیادی داشتی و تقریبا میشه گفت همه وقت مامان پر بود بازم نوشتن مطلب جدیدم کمی طول کشید پسرم ،آخه به دلیل اینکه بعد از برگشتنمون از مسافرت سرماخوردی و نیاز به مراقبت زیادی داشتی و تقریبا میشه گفت همه وقت مامان پر بود و راستشو بخوای حس نوشتن نداشتم تا اینکه امروز تصمیم گرفتم گوشه ای از خاطرات سفر رو اینجا بزارم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی که چقدر از بودن در کنار عزیزانمون بهمون خوش میگذره نفسم، از همون اول صبح روز چهارشنبه که راهی شمال شدیم خدا رو شکر همه چی روبه راه و خوب بود ولی متاسفانه بعداز گذشت 21 ماه از بودنت که میگذره ...
10 شهريور 1392

سفر تابستانی

بازم نوشتن مطلب جدیدم کمی طول کشید پسرم ،آخه به دلیل اینکه بعد از برگشتنمون از مسافرت سرماخوردی و نیاز به مراقبت زیادی داشتی و تقریبا میشه گفت همه وقت مامان پر بود و راستشو بخوای حس نوشتن نداشتم تا اینکه امروز تصمیم گرفتم گوشه ای از خاطرات سفر رو اینجا بزارم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی که چقدر از بودن در کنار عزیزانمون بهمون خوش میگذره نفسم، از همون اول صبح روز چهارشنبه که راهی شمال شدیم خدا رو شکر همه چی روبه راه و خوب بود ولی متاسفانه بعداز گذشت 21 ماه از بودنت که میگذره و تا حدودی خودتو شناختی نگهداشتنت توی ماشین بسی کار مشکلی هست هر چند منم به خاطر تو توی صندلی عقب نشسته بودم و کلی با هم بازی کردیم، شعر خوندیم،و ... ولی زیاد حوصله تو...
10 شهريور 1392