امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

16 بهمن

سلام به نفسم یا بهتره بگم بزرگ مرد کوچکم، حدودای اول بهمن ماه دوباره دچار سرماخوردگی و خس خس سینه و و بیقراریهای وحشتناک شده بودی طوری که یک هفته با هم تو خونه بودیم و من سرکار نمیرفتم ولی دریغ از بهبودی، با اینکه ۳ باری دکتر رفتیم و داروهای مختلف و اسپری دهان در دو نوع مختلف و کلی سفارشات وحشتناک از طرف دکتر، خیلی سعی کردیم که مقاوم باشیم و به نحو احسن مراقبت باشیم ولی مقاومتت در مقابل عدم استفاده از اسپری ها که آخر سر هم استفاده نشد و حتی آمپول دگزا هم برات تزریق کردن و بعد از حدود دوهفته خدا رو شکر با کمک خدای بزرگ و مهربون رو به راه شدی،البته اینم بگم که هفته بعدش من باید میومدم سرکار و شما رو بردم خونه خاله فاطمه (مامان فاطمه)، شنبه ش...
27 بهمن 1392

من نخوام

جونم برای پسر عزیزم بگه که این روزها حسابی مامان و اذیت میکنی و بقدری اذیت میشم که فقط نگاهت میکنم اینکه خدایی نکرده رفتاری رو باهات نداشته باشم که تاثیر جبران ناپذیری برات داشته باشه جونم برای پسر عزیزم بگه که این روزها حسابی مامان و اذیت میکنی و بقدری اذیت میشم که فقط نگاهت میکنم اینکه خدایی نکرده رفتاری رو باهات نداشته باشم که تاثیر جبران ناپذیری برات داشته باشه باید بگم خیلی خیلی سخته اینکه بخوای حساب شده عمل کنی آخه گاهی وقتها دوست داشتن بیش از حد ما آدمها باعث میشه یه رفتاری رو انجام بدی که بازخورد خوبی رو نداره، دو روزی هست که وقتی من یا یایایی میاییم مهد دنبالت خیلی عصبی هستی و بی مورد بهونه گیری میکنی و نق میزنی و گریه میکنی ...
17 دی 1392

کودک دوساله چگونه فکرمیکند؟

کودک در این سن ، منفی باف ، لجوج و سرسخت است. اگر مادر بخواهد با عجله لباس او را تنش کند، کودک فریاد می‌زند... » ادامه مطلب :   کودک در این سن ، منفی باف ، لجوج و سرسخت است. اگر مادر بخواهد با عجله لباس او را تنش کند، کودک فریاد می‌زند: خودم می‌خواهم بپوشم و اگر پدر به او بگوید: لباست را بپوش خواهد شنید که می‌گوید: می‌خواهم مامان لباس تنم کند. کودک دو و نیم ساله متلون است. اگر مادر به طرف او رود. بابا را می‌طلبد و به عکس اگر بابا به طرفش برود، مامانش را می‌خواهد. او در دنیایی از تضاد سیر می‌کند. و این کلمات بر زبان او جاری است: می‌کنم .. نمی‌کنم .. می‌خواهم .. نمی‌خواهم .. می‌توانم .. نمی‌توانم .. بله .. نه انتخابهای او چند ت...
9 دی 1392

بدون عنوان

کادوی مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله رویا و عمو محمود که دستشون درد نکنه اینم کادوی عمه مریم و امیر رضا و عمو که دستشون درد نکنه ...
9 دی 1392

برای پسر عزیزم

  پسر شیرینتر از جانم این روزها مامان با خودش خیلی درگیره چون دیگه وقتش رسیده که شیر مامانو دیگه نخوری آخه دیگه ماشالله هزار ماشالله بزرگ و آقا شدی و وقتشه که دیگه مستقل بشی هر چند مامان یه غصه سنگین تو دلش داره آخه میدونی دوبار سعی کردم که اینکار رو انجام بدم ولی متاسفانه نتونستم طاقت بیارم و راستشو بخوای کم آوردم آخه اون نگاههای معصومانت و مظلومانت جیگرمو آتیش زد و با اینکه بیشتر از تو من اذیتم ولی بازم نتونستم مقاومت کنم و خلاصه بعداز کلی گریه دوباره بهت شیر دادم که امیدوارم خدا کمکمون کنه و بتونیم از این مرحله هم با سربلندی بیرون بیاییم، انشالله و اما این روزهای جیگر طلای من : خیلی از کلماتو عین خودش تلفظ میکنی و تا حد جمله های کوتاه ه...
9 دی 1392

تولدت مبارک نازنینم

تولدت مبارک   چه لطيف است حس آغازي دوباره ... چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز نفس كشيدن ... و چه اندازه عجيب است ... روز ابتداي بودن ... وچه اندازه شيرين است امروز ... روز ميلاد تو ... روز تو ... روزي كه آمدي ... امروز با رسیدن عدد ۲۳ آذر ماه ۲ سالت تمام شد امیدم،  دو سال پیش توی همین روز خدای بزرگ و مهربون یه فرشته کوچولو بهمون داد و با باز شدن چشمهای نازش خدا دریچه تازه ای از زندگی رو برای منو بابایی باز کرد و تمام خوشیهای دنیا رو بهمون چشاند خداجونم خیلی خیلی خیلی ازت ممنونیم و تو را شاکریم که ما رو لا...
25 آذر 1392

تولدت مبارک نازنینم

تولدت مبارک چه لطيف است حس آغازي دوباره ... چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز نفس كشيدن ... و چه اندازه عجيب است ... روز ابتداي بودن ... وچه اندازه شيرين است امروز ... روز ميلاد تو ... روز تو ... روزي كه آمدي ... امروز با رسیدن عدد ۲۳ آذر ماه ۲ سالت تمام شد امیدم،   تولدت مبارک چه لطيف است حس آغازي دوباره ... چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز نفس كشيدن ... و چه اندازه عجيب است ... روز ابتداي بودن ... وچه اندازه شيري...
23 آذر 1392