امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

یک سفر پنج روزه

1391/6/14 9:1
نویسنده : مامان
46 بازدید
اشتراک گذاری
سلام بهانه زندگیم

همونطور که گفته بودم روز دوشنبه دو ساعت زودتر از پروازمون رفتیم فرودگاه که با خاله فاطمه اینا همزمان رسیدیم 


سلام بهانه زندگیم

همونطور که گفته بودم روز دوشنبه دو ساعت زودتر از پروازمون رفتیم فرودگاه که با خاله فاطمه اینا همزمان رسیدیم  خیابانوها خیلی شلوغ بود تا رسیدیم بابایی رفت سراغ بلیط های کنسلی از اونجایی که شب قبل خاله فاطمه جون و عمو محمود رفته بودن و اسم بابایی رو تو لیست انتظار ثبت کرده بودن بابایی نفر اولی بود که اگه کسی انصراف میداد بابایی جایگزین میشد نمی دونی خاله جون چقدر استرس داشت و کلی دعا میخوند ولی من به خاطر اینکه به خدا محول کرده بودم خیالم راحت بود و استرس نداشتم چون اگه هم درست نمیشد مطمئنا خیری توش بوده ولی توی این فاصله هم هی من ازت میخواستم که دعا کنی که بابایی هم با ما بیاد چون در غیر اینصورت مجبور بود با اتوبوس بیاد و تا صبح با اون پادردش روی صندلی بشینه بعدشم دوساعتی بود که رفته بود اونجایی که کنسلی ها رو اعلام میکنن سرپا بود خیلی بد میشد که بگن نشد خلاصه با کمک خدای مهربون دو تا جا باز شد و بابایی اولین نفری بود که تونست با ما بیاد درسته که یه ذره توی هواپیما از هم فاصله داشتیم ولی خدا رو شکر همه با هم رفتیم، تا رسیدیم فرودگاه دایی داود اومده بود دنبالمون و کلی ذوق زده شدیم وقتی دیدیم یه نفر منتظرمونه و دایی جون با دیدن تو حسابی ذوق کرده بود و ماشالله ماشالله میگفت که بزرگ شدی خاله لیلا اینا با خاله رضوان اینا خونه مامان بزرگ بودن و منتظر ما تا رسیدیم جلوی در دیدیم که فائزه جون جلوی در وایستاده و بقیه هم توی حیاط منتظر ما هستن تا از ماشین پیاده شدیم یکدفعه دیدم که تو نیستی و خاله لیلا تو رو از از من گرفت و دوید توی خونه بابا یکی هم ما رو تحویل بگیره نظر همشون این بود که ماشالله بزرگ شدی ولی یه ذره لاغری و تو هم خدا رو شکر باهاشون زیاد غریبگی نکردی  توی این چند روزی که ارومیه بودیم حسابی بهمون خوش گذشت خونه خاله لیلا یک شب موندیم بابا او عمو حجت و عمو محمود توی حیاط خوابیدن و کلی از هوای خنک لذت بردن مراسم چهلم عمه رفتیم سرخاک و بعد برای ناهار رفتیم غذا خوری و بعدازظهرشم که مسجد،  نقده رفتیم که عروسی دختر خواهر عمویاسر بود  و روز آخر هم رفتیم باغ مامان بزرگ یک ناهار خیلی خوشمزه درست کرده بود و من حسابی لذت بردم هوا عالی بود کلی بادمجون چیدیم با فلفل و گوجه  که با بو کردنشون سیر نمیشدی بلا خوردیم که عمو حجت خریده بود و زحمت پختشم عمو محمود کشید در کل خیلی خوش گذشت و دست همگیشون درد نکنه از شلوغی های خاله رویا هم نمیگم و فقط یه عکس میزارم که خودش گویای همه شلوغیهاش هست ، مامان بزرگ و بابابزرگ همه سعی و تلاششونو میکردن که برامون یه خاطره خوب بمونه که از خدا براشون آرزوی سلامتی و طول عمر دارم  دایی داود هم که همش سرکار بود و وقتی هم بود بنده خدا خسته و داغون ولی بازهم سعی میکرد که بیشتر پیشمون باشه حتی روزی که میخواستیم بیاییم اومد و از جلوی در دوباره برگشت و رفت، خاله لیلای مهربون عمو حجت وخاله رضوان جون و عمو یاسرهم هر کدوم خیلی اذیت شدن تا به ما خوش بگذره ولی از دخترخاله فائزه جون بگم که خیلی خیلی خیلی دوست داره و تو هم اونو خیلی دوست داری و باتدیدنش حسابی ذوق میکردی و اما ضحا جون که هم دوست داشت و هم بعضی مواقع که میدید همه توجهات به سمت تو هست یه جوری میخواست به بقیه بفهمونه که اون هم هست خلاصه روز آخر رسید و هممون با چشم گریون از هم جدا شدیم وای قیافه فائزه جون که یادم میوفته دلم ریش ریش میشه، با آژانس رفتیم تبریز و تو از هومن اولش خوابیدی تا برسیم تبریز بیدار شدی، بعد یه ساعتی که توی راه آهن بودیم اعلام شد که بریم سوار قطار شیم، یه کوپه چهار نفره بود و تو زیاد راضی نبودی و آروم و قرار نداشتی بماند که دو تا هم دوست پیدا کردی که خیلی از تو خوششون میومد و کمی هم رفتی توی کوپه اونا و خلاصه از ساعت ۹ دیگه خوابت برد و تا صبح که بگن بیدارشید رسیدیم در طول شب پسر خوبی بودی و خوب خوابیدی و مامان همیشه به تو افتحار میکنه پسرم، صبح که رسیدیم تهران دلم راضی نشد ببرمت مهد موندم خونه و اداره نرفتم تا حسابی استراحت کنی و خستگیت در بره که اینجوری هم شد و فقط در طول روز توی خواب ناز بودی عزیزم،دیروز اولین روز بعد تعطیلات بود که رفتی مهد کودک و حال و روز چندان مناسبی نداشتی امیدوارم عزیزدل من به زودی به همه اینها عادت کنی و راحت باشی چون در غیر اینصورت خودت اذیت میشی،وای چقدر مطلب نوشتم  درکل بگم هفته گذشته خیلی خوب بود و امیدوارم به همه خوش گذشته باشه و خدا به هممون تن سالم بده و خدای مهربون رو به خاطر این همه لطف و نعمتی که به ما داده سپاسگزاری میکنم. اینم چندتا عکسسسسسسسسسس خوشگل ازفندقم.

امیرعباس و بابایی

امیر عباس و یک صبح پر از هوای تمیز

 

امیرعباس و خاله رضوان

امیر عباس و خاله فاطمه

امیرعباس و ضحا و بابابزرگ

امیرعباس و ضحا و فائزه جون

امیرعباس و عمو یاسر و خاله رضوان

ایشون هم عمو محمود

 

امیرعباس شلوغکار

امیرعباس خواب آلو

قربون خنده هات بشم من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)