امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

پسرشیرینم

1391/6/20 13:48
نویسنده : مامان
56 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به مهربونم

مامان فدای نفسهات بشه امیرعباسم


سلام به مهربونم

مامان فدای نفسهات بشه امیرعباسم دوروزه که خیلی خیلی اذیتی و حسابی سرماخوردیموندم که چیکار کنم تا زود زود خوب شی نفسم هفته ای که گذشت اصلا بهت خوش نگذشت چرا که بعد چند روز تعطیلی و خوشگذرونی و تپل شدنها مجبور شدی دوباره به مهد برگردی بقدری اذیتم و عذاب میکشم که وقتی اسم مهد رو میارم یا راجع بهش فکر میکنم ولی چه کنم که چاره ای ندارم عزیزم،همه چیز رو خوب متوجه میشم وقتی میام بهت سربزنم و نگاهم نمیکنی، میدونم که داری اعتراضتو یه جورایی بهم نشون میدی یا وقتی میام و میبینم که لباسهات کثیفه و چشات ریز ریز شده متوجه همه چی میشم گلم و هی تذکره که میدم ولی کو گوش شنوا بهتر که نمیشه هیچ بدتر هم میشه ، خدا کنه زود زود بزرگ شی و عمر این روزهای سختو به پایان برسونی نفسم، همونطور که گفتم از پریروز بعدازظهر سرماخوردگیت خودشو با سرفه نشون داد اونم چه سرفه هایی، شب همونروز با بابایی بردیمت بیمارستان کودکان و بهت ۳ تا شربت داد دکتر و گفت که رفته رفته حالت بدتر میشه از همون شب تا صبح منو بابایی و خودت تا صبح بیداربودیم آخه بقدری سرفه هات بده که خودتم وحشت میکنی و با شنیدن صدای خودت گریه میکنی وای که چقدر عذاب میکشم که تو اذیتی گل پسرم دیروز رو من موندم خونه و بعدازظهر دوباره رفتیم دکتر خدا خیرش بده همکار بابایی رو یه دکتر نزدیک خونمون معرفی کرده بود که چقدر ازش خوشم اومد چون همه چی رو دقیق بهت میگه و سوالاتتم جواب میده اینش خیلی خوبه ،بعد اینکه از مطب اومدیم بیرون احساس سبکی میکردم، امروز هم دست خاله فاطمه ات درد نکنه که اومد پیشت و من به خاطر شرایط کاریم مجبور شدم سرکار باشم و حسابی خاله جون رو اذیت کردی که امیدوارم بتونیم این زحماتشو جبران کنیم،خدا کنه زودتر خوب شی امیرم چون طاقت گریه هاتو ندارم عمرم، امیدوارم سری بعدی خبرهای خوبی ازت بزارم، انشالله  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)