امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

18 ماهگی گل پسر

امروز امیرعباس گلم وارد ۱۸ماهگی شد خداجونم ازت ممنونم که هدیه ای خاص نصیبمون کردی و اگر شب و روز به سجده بیافتیم جبران به وجود اومدن یک تار موی امیرعباسمو نمی کنه سپاسگزارتیم خدای مهربونم، دیروز بابایی زودتر اومده بود دنبالت رسیده بودید جلوی در اداره مامان که بابا زنگ زد و گفت رسیدید منم تا بخوام بیام پایین یه ۱۰دقیقه ای شد اومدم که کارت بزنم همکار حراستیمون گفت که همسرتون با پسرتون اومدن بالا منم تعجب کردم که بالا برای چی؟؟؟با خودم فکر کردم که بابا بالا نمیاد حتماً رفته جای همیشگیش که نمیخوام بگم کجا که یه جای سوالی باشه برای همه اونهایی که مطالبو میخونن  بعد رفتمو دیدم نه اونجا هم نیستید که جای دومی که بابایی همیشه اداره مامان اومدنی...
11 تير 1392

بدون عنوان

سلام پسر گلم ، مدتیه که برات مطلب نزاشتم راستشو بخوای این روزها ماشالله هزار ماشالله خیلی شیطون شدی و حسابی شلوغ کاری میکنی. پنجشنبه هفته پیش دوتا از دوستای بابایی با خونواده هاشون اومده بودن خونمون جالبه که دختر یکی از دوستاش که اسمشم عسله با تو فقط ۴ روز فاصله سنی داره البته اگه کامل حساب کنیم سن جنینی اون بیشتر از تو هست و سن تولد تو بیشتر از اونه در واقع اون از تو بزرگتره ولی تو زودتر از اون به دنیا اومدی عمرم، ماشالله هزار ماشالله اون پیش تو دو سه ساله دیده میشد (خدا از چشم بد نگهشداره) اولش که دیدیش هیچ عکس العملی نشون ندادی ولی بعدش که کمی سرو صدا کم شد بهش خیلی توجه داشتی که چیکار میکنه ؟ کجا رو نگاه میکنه ؟ چی میخوره...
11 تير 1392

یک روز خوب

روز یکشنبه بعدازظهر به اتفاق خاله فاطمه اینا رفتیم پارک ملت وای چه هوای خوبی بود و چقدر گلهایی که اونجا بود خوشگل بودن واقعا زیبا بودن و خداوند بزرگ و مهربون از چه رنگهایی برای خلقتش استفاده کرده واقعا که چه عظمتی داری خداجونم و امیرعباس مامان حسابی از این زیبایی و طبیعت استفاده کردی و ما رو هم به وجد آوردی مامان قربونت بره با اون پاهای کوچیکت چه اصراری برای راه رفتن داری و با وجود اینکه صددفعه زمین خوردی بازم دستهای کوچولوتو مزاری زمینو یا علی قربونت برم نفسم ، حسابی خوابت میومد و کلافه بودی ولی تا اینکه رسیدیم پارک دیگه شنگول شدی و حسابی بازیگوش طوری که حدود ۲ ساعتی شارژ بودی و با دیدن حیوانات و پرندگانی که اونجا بودن حسابی سر ذوق اومدی و...
11 تير 1392

17 ماهگی امیرعباس جان

امیرعباس مامان دیروز ۲۳/۱/۹۲ با ۱۶ ماهگی خداحافظی کرد و وارد ۱۷ ماهگی شد مبارکه پسر گلم منو بابایی خیلی دوست داریم و بهت افتخار میکنیم الان دیگه خدا رو شکر حسابی برای خودت راه میری و با اشاره های بامزه و دوست داشتنیت خواسته هاتو بیان میکنی و حدود ۸ تا دندون خوشگ و ملوس داری، هرچی که منو بابایی یا اطرافیان بهت میگیم با بیان نامفهومی تکرار میکنی و دوست داری مستقل باشی و هرچیزی رو که دوست داری به دست بیاریدیگه تقریبا هر غذایی رو میخوری و خوشت میاد قربونش بره مامان، عاشقتم عمرم.
11 تير 1392

داکیا

چهارشنبه قرار بود بابایی تا فردا که پنج شنبه میشه سرکار باشه و از اونجاییکه منو خاله فاطمه از قبل با هم برنامه ریزی کرده بودیم که چهارشنبه تو رو ببریم بیرون ساعت ۱۰ خاله جون اومد ولی چه اومدنی!!!!!! همینکه از در اومد تو دیدم یه جعبه حصیری خیلی کوچیک و خوشگل توی دستشو و یه صدایی از داخل جعبه شنیده میشه فهمیدم که خاله جون شلوغ و شیطون یه سورپرایز جدید برامون داره و اون این بود که تا درجعبه رو باز کرد دوتا جوجه اردک خوشگل و بانمک از توی جعبه پریدن بیرون و با جیغ زدن منو خاله جون تو وحشت کردی و ازشون ترسیدی، حالا منو خاله جون هرکاری کردیم نتونستیم توجهتو نسبت به جوجه اردکها جلب کنیم خاله جون اسم اردکها رو داکی گذاشته بود و تا اسمشونو صدا می زد ...
11 تير 1392

شرکت در مسابقه

با سلام ؛ از همه عزیزانی که به وبلاگمون سر میزنید تقاضا میکنم که در صورت تمایل به امیرعباس جونم رأی بدید ضمن اینکه رأی میدید توی قرعه کشی هم شرکت داده خواهید شد و امکان دارد شما جزء کسانی باشید که ۱۰۰ هزار تومن نصیبش خواهد شد.                    با تشکر ...
11 تير 1392

مهمانان عزیز

شنبه هفته گذشته مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله جون لیلا و فائزه جونو ضحای عزیز اومدن خونمون و حدود یک هفته که نه ۶ روز مهمون دلهامون بودن شنبه هفته گذشته مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله جون لیلا و فائزه جونو ضحای عزیز اومدن خونمون و حدود یک هفته که نه ۶ روز مهمون دلهامون بودن پسر خوشگل مامان از اینکه یکبار دیگه عزیزانمونو میدید خوشحال بود و معلوم بود که دیگه چهره های همه اونایی که از ته قلبشون دوست دارن رو به خاطر داری و دوری مانع از این نمیشه که تو فراموششو کنی عزیزم، این چند روز علی رغم اینکه کلی با ضحی آتیش سوزوندید و مامان بزرگ و بابابزرگ و فائزه رو اذیت کردید کمی با هم نمیساختید و همدیگرو اذیت میکردید و این باعث نگرانی من میشد نم...
9 تير 1392

واکسن 18 ماهگی

امیرعباس جونم بالاخره واکسن ۱۸ ماهگیت رو هم به سلامتی زدیم امیرعباس جونم بالاخره واکسن ۱۸ ماهگیت رو هم به سلامتی زدیم و به امید خدا تا بدو ورود به مدرسه دیگه راحتیو از واکسن خبری نیست عمرم، از اونجائیکه پنج شنبه هفته پیش وارد ۱۹ ماهگیت شدی (۱۹ ماهگیت مبارک عزیزدلم)  و باید واکسنتو می زدیم ولی به خاطر اینکه مرکز بهداشت روزهای شنبه و چهارشنبه برای واکسن در نظر گرفتن منم تصمیم گرفتم روز چهارشنبه که ۳ روز بعدش خونه هستیم به انجام برسونم و حداقل  خیالم راحته که کنارتم و بیشتر مواظبتم خلاصه چهارشنبه صبح مثل همیشه سحرخیز بودی و ساعت ۷ و نیم بیدار شدی و بعد خوردن صبحانه و قبل از اینکه از خونه بیریم بیرون برات صدقه درآوردم و با خوندن آیه الک...
1 تير 1392

خاطرات شیرین سفر

پسر گل مامان امیرعباسم توی این ۱۰روزی که رفته بودیم خونه مامان بزرگ بهمون خیلی خوش گذشت   پسر گل مامان امیرعباسم توی این ۱۰ روزی که رفته بودیم خونه مامان بزرگ بهمون خیلی خوش گذشت مخصوصاً تو که خیلی از این بابت خوشحال بودی از لحظه آغازین سفرمون شروع میکنم تا این خاطرات هم برای تو و هم برای من تو یادمون بمونه اینکه هستن عزیزانی که از ما دورند ولی قلب و یادشون با ماست و ما رو چقدر دوست دارند از خدا برای تک تکشون آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت دارم، حدود ساعت 3 صبح روز چهارشنبه از خواب بیدار شدیم و حاضر شدیم و رفتیم فرودگاه امیرعباس مامان نیمه خواب بودی و فکر میکردی بازم تو راه مهد کودکیم وقتی وارد سالن شدیم تو با شنیدن صدای بلندگوی اونجا چ...
18 خرداد 1392

باباجونم روزت مبارک

  سلام باباجون امیدوارم که خسته نباشی و حالت خوبه خوب باشه، بابایی خیلی دوست دارم و این روز بزرگ رو بهت تبریک میگم شرمنده اگه نشد برات کادویی بگیرم ولی بهت قول میدم که در اولین فرصت از زحماتی که برای مامانی و من میکشی جبران قدردانی خواهیم کرد چون میدونم خودت در جریان هستی که امسال اونجوری که باید فرصت پیش نیومد که برات کادویی تهیه کنیم به بزرگواری خودت ما رو ببخش، از خدای بزرگ برات سلامتی و تندرستی آرزو میکنیم و از خدای مهربون خواهش میکنیم که همیشه سایه شما رو بالا سرمون داشته باشیم و نگهداره.منو مامانی خیلی خیلی خیلی دوست داریم باباجونم به یمن لطف تو بختم بلند خواهد شد سرم به خاک رهت ارجمند خواهد شد لبی که زمزمه درد می کند شب...
4 خرداد 1392