امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

مسافرت 20 روزه

1392/9/4 10:1
نویسنده : مامان
82 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه اونایی که بهمون سرمیزدن و سراغمونو گرفتن و نگرانمون بودن؛ اول ازهمه از همه دوستان و عزیزان عذرخواهی میکنم که نگرانشون کردیم، خدارو شکر حال پسرمون با کمک همه عزیزانمون که این چند روزه کنارشون بودیم خوبه خوب شده و جای نگرانی نیست امیدوارم خدای بزرگ و مهربون یاریگر هممون باشه و ما رو لحظه ای تنها نگذاره،


سلام به همه اونایی که بهمون سرمیزدن و سراغمونو گرفتن و نگرانمون بودن؛ اول ازهمه از همه دوستان و عزیزان عذرخواهی میکنم که نگرانشون کردیم، خدارو شکر حال پسرمون با کمک همه عزیزانمون که این چند روزه کنارشون بودیم خوبه خوب شده و جای نگرانی نیست امیدوارم خدای بزرگ و مهربون یاریگر هممون باشه و ما رو لحظه ای تنها نگذاره،

و اما جونم برای گل پسرم بگه که توی این چند مدته که دور از دود و دمو و استرس بودی خیلی خیلی بهت خوش گذشت و بهتر بگم که خیلی خیلی بزرگ شدی و حسابی از همه دل بردی گلم، توی این چند روزی که حدود ۱۹ روز تا تولدت باقی مونده به جرات میتونم بگم که خیلی از کلمات رو ادا میکنی ، حسابی ناز میکنی و با اخمهای به موقع اعتراض خودتو نشون میدی ، با اسباب بازیهات سرگرم میشی و مدت سرگرم شدنت نسبت به قبل بیشتر شده ولی متاسفانه وابستگیت به مامان نسبت به قبل بیشتر شده و این کمی منو اذیت میکنه، روز اولی که بعد این مسافرت رفتیم مهد با تغییر اساسی روبرو شدیم و اون این بود که مرجان جان که مربیت هست و باهاش راحتری از کلاس شیرخواره ها به کلاس نوپاها منتقل شده بود و همین باعث شد که تو رو هم به کلاس نوپاها منتقل کنیم هر چند با مرجان جون هم احساس غریبی میکردی برای همین یک ربعی پیشت موندم تا اینکه سرگرمت کردنو من اومدم سرکار ، روز دوم هم خواب بودی و تا خواستم تحویلت بدم بیدار شدی و گریه کردی و امروز هم بازم با گریه از من جدا شدی خدا کنه این مسئله هم به زودی حل بشه، ولی خدارو شکر بعدازظهرها سرحالی و پر از انرژی و این باعث دلگرمی من هست ، کارهای زیادی انجام میدی که بعضی هاش باعث عصبانیت من میشه و داره برات به صورت یک عادت درمیاد و یکی از اونها بازکردن دوتا در یخچال و کوبیدن و باز کردنش و در آخر هم باز میزاری و میری، بعضی موقع هم بابایی رو با یه لحن خیلی دلنواز صداش میکنی که دلمونو میبری، یه حرفی هم یاد گرفتی که زیاد جالب نیست و موقع عصبانیتت بیشتر به زبون میاری با اینکه زیاد معنی خوبی نداری ولی بقدری قشنگ و با ادای خاصی تلفظ میکنی که منو بابایی به زور خندمونو قورت میدیم و سعی میکنیم با قیافه باهات برخورد کنیم که متوجه بشی که نباید تکرار کنی ولی متاسفانه هنوز موفق نشدیم.فعلا برای این پست تا اینجا اکتفا میکنم و بقیه رو سعی میکنم روز تولدت برات بنویسم عزیز دلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)