امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

برای پسر عزیزم

1392/10/9 11:57
نویسنده : مامان
82 بازدید
اشتراک گذاری
 


پسر شیرینتر از جانم این روزها مامان با خودش خیلی درگیره چون دیگه وقتش رسیده که شیر مامانو دیگه نخوری آخه دیگه ماشالله هزار ماشالله بزرگ و آقا شدی و وقتشه که دیگه مستقل بشی هر چند مامان یه غصه سنگین تو دلش داره آخه میدونی دوبار سعی کردم که اینکار رو انجام بدم ولی متاسفانه نتونستم طاقت بیارم و راستشو بخوای کم آوردم آخه اون نگاههای معصومانت و مظلومانت جیگرمو آتیش زد و با اینکه بیشتر از تو من اذیتم ولی بازم نتونستم مقاومت کنم و خلاصه بعداز کلی گریه دوباره بهت شیر دادم که امیدوارم خدا کمکمون کنه و بتونیم از این مرحله هم با سربلندی بیرون بیاییم، انشاللهو اما این روزهای جیگر طلای من : خیلی از کلماتو عین خودش تلفظ میکنی و تا حد جمله های کوتاه هم پیش رفتی، کل فکت با مرواریدهای سفیدت پر شده، همه چیز رو خوب متوجه میشی و به هیچ وجه نمیشه دورت زد و قشنگ میدونی که چجوری عصبانیت مامان و بابا رو فروکش کنی ، تا حدودی با کلاس جدید مهد هم کنار اومدی و خلاصه خدا رو هزار مرتبه شکر همه چی خوب داره پیش میره البته بازم دارم برای چندمین بار میگم شاید این همه چی ارومه به نظر من باشه و خودت یه جورایی اذیتی که مطمئنم هم همینطوره ولی ....... امیدوارم همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه، نفس مامان خیلی خیلی خیلی دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)