تولدت مبارک نازنینم

تولدت مبارک

چه لطيف است حس آغازي دوباره ...

چه زيباست رسيدن دوباره

به روز زيباي آغاز نفس كشيدن ...

و چه اندازه عجيب است ...
روز ابتداي بودن ...
وچه اندازه شيرين است امروز ...
روز ميلاد تو ...
روز تو ...
روزي كه آمدي ...

امروز با رسیدن عدد ۲۳ آذر ماه ۲ سالت تمام شد امیدم،

 دو سال پیش توی همین روز خدای بزرگ و مهربون یه فرشته کوچولو بهمون داد و با باز شدن چشمهای نازش خدا دریچه تازه ای از زندگی رو برای منو بابایی باز کرد و تمام خوشیهای دنیا رو بهمون چشاند خداجونم خیلی خیلی خیلی ازت ممنونیم و تو را شاکریم که ما رو لایق دونستی و طعم شیرین مامان شدن و بابا شدن رو بهمون چشوندی پسر عزیزتر از جانم منو بابایی با داشتن تو خیلی خوشبختیم طوری که هر پستی و بلندی که همه توی زندگیهاشون باهاش روبرو هستن مواجه میشیم با یه لبخند شیرین تو از یادمون میره یا حداقل برای چند ساعتی فراموش میکنیم که زمان چجوری میگذره برای ما این دوسال سرشار از تجربه های تلخ و شیرینی بوده روزهایی که با گریه ازمون جدا شدی و رفتی مهد کودک و منو بابایی با ناراحتی و استرس روزمون رو شروع کردیم ، روزهایی که سرما خورده بودی و بازم با هر سرفه تو منو بابایی دلخور بودیم و یه جورایی به روی خودمون نمیاوردیم ولی از درون داغون بودیم ، روزهایی که با زدن واکسنهات اذیت بودی و روزهایی رو که با شیرین زبونیت دل منو بابایی رو میبری و با کارهایی که انجام میدی بیشتر متوجه بزرگ شدنت میشیم ، به هر حال نتیجه  نهایی همه این دلخوریها و دلخوشیها واقعا دلنشینه و خوشیهاش غیر قابل وصفه و امیدوارم همه بتونن تجربه اش کنن، امروز از صبح که از خواب بیدار شدم توی دلم یه حس غیر قابل وصفی دارم ته دلم خیلی خوشحالم و یه جورایی خیالم راحته،نمی تونم راحت از این لحاظ که خدا بهم توفیق داد تا بتونم دوسال از شیره جونم بهت بدم تا بزرگ بشی و اینو با موفقیت انجامش دادم ، یا از این بابت که بازم خدای بزرگ و مهربون توفیق اینو داد تا بتونم اونجوری که باید مراقبت باشم و یه جورایی به خیال خودم آرامش داشته باشی و یا اینکه نه شاید به خاطر اینه که بابایی پشتم وایستاده و در هر شرایطی بهمون کمک میکنه که بیشتر اذیت نشیم ، نمی دونم شایدم به خاطر اینه که امروز بابابزرگ و مامان بزرگ پیشت هستن و موندی خونه آخه بازم از دیروز صبح تب داشتی و تا درجه ۳۹ هم رسید ولی بعدازظهر که بردیمت دکتر تا شب خدا رو شکر بهتر شدی و امروز به خاطر اینکه باید دارو استفاده میکردی موندی خونه و مامان بزرگ و بابابزرگ به خاطر تو موندن تهران و ما هم از این فرصت استفاده کردیم دستشون درد نکنه و خدا بهشون عمر با عزت بده و همیشه تنشون سالم باشهپسر عزیزم دیشب عمه مریم و عمه مینا هم تماس گرفتن و تولدت رو تبریک گفتن و از اینکه براشون اهمیت داری خوشحالم امیدوارم توی خوشیهاشون کنارشون باشیم خاله لیلا و خاله رضوان هم تولدت رو تبریک گفتن و خیلی دلشون میخواست که از نزدیک تولدت رو به خودت تبریک میگفتن ولی خوب دوری و مسافت این اجازه رو نمیده ولی خوب خدا رو شکر مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله رویا اینجا هستن و روز تولدت هستن کسایی که بودنشون واقعا برامون با ارزشه و قدر این روزها رو واقعا باید دونست چون واقعا دلم یه روزهایی برات خیلی میسوزه که دورمون همیشه خالیه به هر حال برات آرزوی بهترینها رو دارم نفسم و امیدوارم همیشه بتونی خوبی و بدی رو از هم تشخیص بدی و برای خودت مردی بشی و منو بابایی همیشه سعی و تلاشم در جهت خوشبختیت هست و خواهد بود تولدت مبارک امیرعباسم، از خداوند برات آرزوی طول عمر باعزت دارم پسرم انشالله که ۱۲۰ ساله بشی وجودم.راستی جهت اطلاع امسال جشن تولدت رو توی مهدکودک برات گرفتیم و چون چند سالی روز تولدت توی ماه محرم و صفر هست نمی تونیم جشن مفصل برات بگیریم انشالله خدا بهمون عمری بده که بتونیم در سال های آینده برات جشنی به یادماندنی بگیریم. انشالله