امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

من نخوام

1392/10/17 12:4
نویسنده : مامان
65 بازدید
اشتراک گذاری

جونم برای پسر عزیزم بگه که این روزها حسابی مامان و اذیت میکنی و بقدری اذیت میشم که فقط نگاهت میکنم اینکه خدایی نکرده رفتاری رو باهات نداشته باشم که تاثیر جبران ناپذیری برات داشته باشه


جونم برای پسر عزیزم بگه که این روزها حسابی مامان و اذیت میکنی و بقدری اذیت میشم که فقط نگاهت میکنم اینکه خدایی نکرده رفتاری رو باهات نداشته باشم که تاثیر جبران ناپذیری برات داشته باشه باید بگم خیلی خیلی سخته اینکه بخوای حساب شده عمل کنی آخه گاهی وقتها دوست داشتن بیش از حد ما آدمها باعث میشه یه رفتاری رو انجام بدی که بازخورد خوبی رو نداره، دو روزی هست که وقتی من یا یایایی میاییم مهد دنبالت خیلی عصبی هستی و بی مورد بهونه گیری میکنی و نق میزنی و گریه میکنی منم که به هر طریقی شده صبوری میکنم یا یه کاری انجام میدم که حواست پرت بشه یا چیزی برات تعریف میکنم که جو عوض شه ولی متاسفانه زیاد موفق نمیشم و مرتبا این جمله رو براش تکرار میکنم که عزیزم وقتی گریه میکنی من متوجه خواسته ات نمیشم بدون اینکه گریه کنی بگو ببینم چی میخوای یا چی شده؟ خلاصه شدیدا ذهنم درگیر این دوروزه و دنبال دلیل هستم البته یه دلیل به نظر من داره و اون اینه که مهد تصمیم گرفته و داره انجام میده که تغذیه همه بچه ها یکسان باشه و عصرونه و میان وعده رو به عهده گرفته البته با پرداخت مبلغ ۱۰۰ تومان به صورت سه ماه یکبار هر چند من دو روزی هست که دیگه مثل قبل برات تغذیه نمیازم چون مدیر مهد گفت که همینا برای شما کافیه و منم دیگه خیالم راحت شد و هر روزی که یه دونه شیر، یه دونه میوه حالا یا موز یا سیب و یه دونه هم کیک یا بیسکوئیت یا کلوچه  برات میزاشتم رو حذف کرده بودم که به خاطر اینکه گفتم شاید گرسنه میمونی و عصبی هستی از امروز دوباره برات گذاشتم تا ببینم نتیجه چی میشه آخه مامان فدای خصلتهای مردونه ات بشه که مثل همه مردهای دیگه طاقت گرسنگی رو نداری و اعصابت خرد میشه هرچند این دو روز بعداز اومدن از مهد هر چی بهت دادم ولی انگار لجبازی اجازه نداد که من متوجه بشم که گرسنه ای ، خلاصه این روزها هزارماشالله حسابی شلوغ شدی و جملاتی رو دست و پا شکسته میگی، عاشق آب بازی هستی و این کارت واقعا منو کلافه و نگران میکنه آخه همش دستهای کوچولوت زیر آب سرده و مهمتر و بدتر از این همش دوست داری مایع ظرفشویی هم بریزی روی دستهات و بگیری زیر آب و منم برای فرار از نق زدنهات و گریه کردنهات که به سرفه های شدید ختم میشه و در نهایت بالا میاری اجازه این کار رو بهت میدم البته اینم بگم که آب گرم رو باز میکنم ولی نمیزاری و میگی داخه (یعنی داغه)و مایع ظرفشویی و قایم میکنم و یا اینکه درشو محکم میکنم و میگم تموم شده بازم نمی تون باهات کنار بیام ، انشالله این دوره از خصوصیات رده سنیت هم با موفقیت و سربلند بیرون بیاییم میدونم که بیشتر از اینها باید صبور باشمخلاصه اینو بگم که عاشقانه دوستت دارم و برات میمیرم امیرعباسم ، مامان فدای اون کاکا چیچی گفتنت به قطار، نخ گفتنت به یخ، دیلیس گفتن به دلستر و نوشابه، غژا گفتنت به غذا، دابوت گفتنت به داود، معوت گفتنت به محمود، موشین گفتنت به محسن، عمی گفتنت به عمه، باباجی گفتنت به باباجون، جیش گفتنت به دستشویی و اینم بگم که همه مزه ها یا تلخن که میگی تله، یا توشه که منظورت ترشه، همه رنگها هم آبین، شماره ها دو و شش هستن، روزی چندبار هم مثلا میری خرید و برای منو بابا چیزهایی رو که بهت سفارش میدیمیو میخری و میاریو چیزی هم که بابا میلت نباشه میگی من نخوام یعنی نمیخوام  مامان قربونت بره نفسم.برات روزهایی سرشار از مهربونی و خوشی آرزو میکنم نفسم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)