امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

30ماهگی

1393/3/24 12:2
نویسنده : مامان
97 بازدید
اشتراک گذاری

پسر ناز و خوشگلم ۳۰ ماهگیت مبارک باشه نفسم ،


پسر ناز و خوشگلم ۳۰ ماهگیت مبارک باشه نفسم ، روزها پشت سر هم به صف ایستادن تند و تند میان و میرن و گل پسر ما داره آقاتر میشه خیلی دوست دارم عزیزم ، ترفندها و شیوه های خاصی برای خودت داری و وقتی یه چیزی رو میخوای با یه ترفندی می پرسی که جوابش مثبت باشه مثلا میوخای با مامان بیایی اداره نمی پرسی که منو میبری مهد؟ میگی میریم مهد؟ اره ؟ اره ؟ دو هفته پیش که مامان بزرگ اینجا بود و خونه خاله فاطمه اینا بود قرار بود بعدازظهر روز دوشنبه بریم خونه خاله فاطمه و من باید شما رو از مهد برمیداشتم و دوباره برمیشگتم و با هم میرفتیم خونه خاله فاطمه اینا برای همین صبح روز دوشنبه که از خونه راه افتادیم برای اولین بار با یه حالتی گفتی نمیرم مهد و اینو چند بار تکرار کردی و من به خاطر راحتی کار خودم که دیگه مهد نرم و بیام گفتم باشه امروز کارم کمتره میبرمت اداره هر چند اداره خیلی اذیتم میکنی و اذیت هم میشی ،اون روز رو تو اداره بودی و آخر هفته هم که تعطیل بود و البته سه شنبه رو هم خونه خاله موندی و کلا اون هفته دیگه مهد نرفتی و این شد که  از اون روز دیگه صبحها هم منو اذیت میکردی و هم خودت اذیت میشدی و گوله گوله اشک میریختی که نمیرم مهد بریم اداره تا اینکه روز سوم باهات اتمام حجت کردم و مثل آدم بزرگا با هم به توافق رسیدیم که هر وقت که من شرایط و مناسب دیدم با خودم میبرمت اداره ولی دیگه نباید هر روز هر روز بگی که بریم مهد و این شد و من خلاص شدم دیگه از فرداش گریه نکردی و قانع شدی که باید بری مهد ، خلاصه اینو باید بگم که در عین اینکه کوچولویی ولی باید مثل بزرگترها باهات صحبت کرد و همچنین رفتار کرد امیدوارم خدای بزرگ و مهربون این توانایی رو بده که بتونیم در مسیر درستش رفتار کنیم عزیزدلم که فردایی روشن رو برات بسازیم و در آرامش باشیم ، انشالله به امید اون روزها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)