امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

اولین روز هشت ماهگی

1391/4/24 11:1
نویسنده : مامان
36 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم سلام

بعد از پشت سر گذاشتن یه هفته تب دار به روزهای عادی برگشتیم و گل پسر من جمعه ۲۳ تیرماه با هفت ماهگی خداحافظی کرد


پسر عزیزم سلام

بعد از پشت سر گذاشتن یه هفته تب دار به روزهای عادی برگشتیم و گل پسر من جمعه ۲۳ تیرماه با هفت ماهگی خداحافظی کرد و قدم تو هشت ماهگی گذاشتهشت ماهگیت مبارک قندعسلم انشالله همیشه سالم و شاد باشی عزیزدلم چهارشنبه شب عمو علی اومد و عمه مینا رو برد بنده خدا عمه جون مینا رو خیلی اذیت کرده بودی و انگار خیلی خوشحال بود که داشت میرفت خونشون آخر هفته آرومی داشتی و خدا رو شکر بهتر شدی پنجشنبه خاله رویا و عمو محمود خونمون بودن و بعد ۲ هفته تو رو  میدیدن که گفتن ماشالله قد کشیدی ولی یه ذره لاغر شدی خیلی پسر خوبی بودی توی این دو روز دوبار با بابایی رفتی بیرون و از این موضوع خیلی خوشحال بودی ولی منو بابایی کمی با هم بحث کردیم البته بحث نه به اون صورت مثل همیشه سکوت پایان بحثمون بود و اونم راجع به این بود که این هفته تو رو پیش کی بزاریم بنده خدا بابابزرگ و مامان بزرگ و عمه زهرا دیشب ساعت ۹ و نیم شب بود اومدن که بابابزرگ بلافاصله برگشت  خونشون و تو امروز پیش مامان بزرگ و عمه زهرایی عزیزم اینو هیچ موقع فراموش نکن که همیشه باید احترامشونو نگهداری چون خیلی غصه تو رو میخورن و خیلی خیلی دوستت دارن منم ازشون تشکر میکنم بابات همه زحماتشون میخوام بگ خوب میفهمم و درک میکنم ولی چاره ای ندارم، و در آخر اینکه من امروز با یکی از مهدکودک های نزدیک ادارمون صحبت کردم قرار شد بابایی ظهر بیاد دنبالم با هم بریم شرایط مهدکودک رو ببینیم و به امید خدا این هفته تکلیف مهد روشن میشه و فکر کنم از اول هفته دیگه بری مهد کودک که از خدای مهربون میخوام بهمون کمک کنه و عزیزدل مامان زیاد اذیت نشه، قربونت برم امیرعباسم خیلی دوستت دارم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)