امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

بیمارستان

1391/12/6 12:53
نویسنده : مامان
57 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم سلام بعد یک مدت دوباره اومدم تا در مورد اتفاقاتی که افتاده برات بنویسم هر چند اینسری اتفاق خوبی نبود،


پسر نازنینم سلام بعد یک مدت دوباره اومدم تا در مورد اتفاقاتی که افتاده برات بنویسم هر چند اینسری اتفاق خوبی نبود، اوایل دی ماه یه سرماخوردگی خفیف گرفتی و با آبریزش بینی و سرفه رفتیم دکتر و دو تا شربت بهت داد و یه دونه قطره اومدیم و این سرفه فکر بهتر شدن نداشتن انگار، تا اینکه دوباره بدجوری سرماخوردی و دوباره سرفه هات خیلی عمیق تر و طولانی تر شد و دوباره رفتیم دکتر جالبه در عرض یک ماه دو بار آقای صبحی رو ملاقات کردیم ولی اینسری دکتر برات عکس از قفسه سینه نوشت و گفت همین الان برید انجام بدید و بیارید منو بابایی بدو بدو رفتیم و عکستو گرفتنو دوباره بدو بدو برگشتیم مطب دکتر ولی از اونجاییکه خیلی شلوغ بود فقط بابایی با عکس رفت داخل اتاق و اومدو هراسان که دکتر گفت باید بستری بشی وای نمی دونی که منو بابایی یخ کرده بودیم و نمی دونستیم چه تصمیمی بگیریم خیلی ناراحت بودیم با پیشنهاد من قرار شد فردا یک دکتر دیگه هم نظرشو در مورد عکست بده خلاصه بعدازظهر یک روز بارانی شدید رفتیم پیش دکتر درود که نظر ایشون هم همین بودوای نهچجوری میتونستم راضی بشم که دستهای کوچولوتو سوراخ سوراخ کنن مامان برات بمیره چاره ای نبود خلاصه کلی مشورت و صحبت که روز پنجشنبه رفتیم بیمارستان مدائن و تو رو بستری کردن و تا دوشنبه توی بیمارستان بودیم و حسابی اذیت شدی طوری که توی این چند روز سه بار ازت خون گرفتن برای آزمایشو سه بار هم جای سرم رو عوض کردن و منو بابایی حسابی مواظبت بودیم نفسم خیلی خیلی سخت بود و حسابی هر سه تامون اذیت شدیم و من هم به خاطر دستور پزشک مجبور شدم تا آخر هفته پیشت بمونم و حسابی بهت برسم که یه ذره تقویت شی عزیزم، و توی این چند روز حسابی به هم وابسته شدیم و طوری که دلم نمیومد اصلا از خونه بریم بیرون ولی ملوسکم چاره ای نداشتیم بازم خدا رو شکر که حالت خوب شد و از خدای مهربون عاجزانه درخواست میکنم که مواظبت باشه که هیچ موقع دیگه سرمانخوری پسرم چون دیگه هیچکدوممون طاقتشو نداریم ، توی این مدتی که توی بیمارستان بودیم همه اونایی که دوستت داشتن مرتب سراغتو میگرفتنو به فکرت بودن چه اونایی که از ما خیلی دورن و چه اونایی که نزدیکمون هستن از اینجا به همشون میگم که دستتون درد نکنه حسابی اذیتتون کردیم امیدواریم بتونیم زحماتتونو جبران کنیم.راستی یه خبر دیگه اینکه پسملم دندون شماره ۷ رو هم به سلامتی درآورد و من این دندونت رو روز اولی که توی بیمارستان بستری شدی دیدم دقیقا ۲۶ بهمن ماه که تقریبا بعد از ۱۴ ماه سه روزه بودی گلم،امیدوارم با کمک دندونات چیزهای مقوی زیادی بخوری و بزرگ و قوی بشی عزیزدلم انشالله توی یه فرصت مناسب ازت عکس میزارم فعلا خودم خیلی منگم هنوز خسته خسته ام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)