امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

دلم خیلی گرفته

1391/12/8 7:41
نویسنده : مامان
51 بازدید
اشتراک گذاری

از دیشب با بابابی قرار گذاشتیم امروز صبح کمی زودتر بریم بیرون چون بابایی مجبور بود ساعت ۸ سرکار باشه و باید زودتر میرفتیم من ساعت ۶ بیدار شدم


از دیشب با بابابی قرار گذاشتیم امروز صبح کمی زودتر بریم بیرون چون بابایی مجبور بود ساعت ۸ سرکار باشه و باید زودتر میرفتیم من ساعت ۶ بیدار شدم و وسایلهای مهد کودک رو آماده کردم هر چند که پسرگلم دیشب کلا خواب راحتی نداشتی منم زیاد سرحال نبودم تا اینکه بیدار شدی وای برمن بازم آبریزش و عطسه خدا منو بکشه بازم سرماخوردگی به خدا نمی دونم چیکار باید بکنم بلاتکلیفی بد اذیتم میکنه خیلی عذاب میکشم و حالت خوب نیست ولی نمی دونم ... خلاصه ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه بود که رسیدیم محل کار من و مثل هر روز که خواستم ازت جدا شم بای بای نکردی و شروع کردی گریه کردن که جیگرم آتیش گرفت به خدا راضیم بمیرم ولی این لحظه ه ا رو نبینم بابایی هم از گریه تو حالش بد شد و چشاش پر اشک و این بیشتر از هرچیز دیگه ای منو عذاب میده نمی تونم بگم چاره ای نیست که مطمئنم هست ولی وقتی فکر میکنم که خیلی از سختیها گذشته دلم نمیاد به راحتی یه سری چیزها رو که زمانی هدفم بوده و تلاش بسیاری در رسیدن بهش انجام دادم بزارم کنار و بشم مثل خیلی از کسای دیگه، خداجونم کمکم کن بهمون صبر و تحمل بده که سختیهارو پشت سر بزاریمالتماست میکنم خدا جونامروزم وقت دکترت هست که باید بریم پیشش امیدوارم موثر باشه که دیگه به دکترها هم اعتمادی ندارم.

خدایا پسرم رو به تو می سپارم که تو مهربانترین و بزرگوارترین هستی برای همه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)