امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

پارک گفتگو

1391/5/21 12:38
نویسنده : مامان
40 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

میخوام برات چند خطی بنویسم هر


سلام پسرم

میخوام برات چند خطی بنویسم هر چند که حالشو ندارم ولی دوست دارم بعدا که بزرگ شدی از بچگی هات بدونی، پنج شنبه برای افطار عمه مریم دعوتمون کرده بود بعدازظهر رفتیم خونشون و همه جمع بودن و عمه مریم برای قبول شدن توی آزمون راهنمایی و رانندگی کیک داد بهمون و توی گل پسرم خیلی خوب بودی و مامان و بابا رو اصلا اذیت نکردی البته بگم ها فقط توی بغل ها میچرخیدی و مامان فقط برای گرسنگی و .... بود، خلاصه شب تا ساعت دو و نیم بیدار بودیم آخه شب قدر بود و مامانی نتونست مثل هرسال احیا نگهداره، دیروز که جمعه باشه با پیشنهاد من قرار شد افطاری بریم پارک گفتگو که با پیشنهاد بابایی خاله فاطمه و عمو محمود هم اومدن خیلی خوش گذشت مامان بزرگ برای شام کتلت درست کرده بود و شله زرد هم پخته بود و هنوزم داغ بود و توی گل پسر با اینکه همون اول بسم اله خراب کاری کردی اصلا مامان و اذیت نکردی ولی بعد شام با کمک بابایی تمیزت کردم و گرفتی خوابیدی و از هوای تمیز پارک استفاده کردی پسرم و بعد اینکه رسیدیم خونه بیدار شدی و نیم ساعتی بیدار بودی و بعدش لالا کردی مامان فدای نفسهات بشه امیرعباسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)