امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

12 ماهگی

1391/8/23 11:45
نویسنده : مامان
54 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزی وقتی تو تختت بودی، خیالم راحت بود که هیچ خطری تهدیدت نمیکنه چون کوچولو بودی و نمی تونستی حرکت کنی عزیزم اما حالا یک لحظه هم نمیتونم ازت چشم بردارم. گرچه خودت سایه من شدی. هر جا برم، همیشه کنارمی.


یه روزی وقتی تو تختت بودی، خیالم راحت بود که هیچ خطری تهدیدت نمیکنه چون کوچولو بودی و نمی تونستی حرکت کنی عزیزم اما حالا یک لحظه هم نمیتونم ازت چشم بردارم. گرچه خودت سایه من شدی. هر جا برم، همیشه کنارمی.

 وابسته شدی و تنهایی رو نمیخوای حتی برای دیدن کارتون. بیشتر وقتها دستهای کوچولوت رو به سمتم دراز میکنی و با خواستنی کودکانه، آغوشم رو میخوای. و تشکرت برای من احساس گرمی صورت قشنگت روی گونه هام و دستهای مهربونی که دور گردنم حلقه میشه. هرچند این وابستگی زیادهم برات خوب نیست چون در طول روز حدود ۷ ساعت از مامانی دور هستی و باید طاقت بیاری هرچند ژسرم الان دیگه بزرگ شدی و کمی طاقت بالا رفته ولی این در حالیکه من مجبور شدم وسط روز بهت سر نزنم چون تا موقعی آرومی که منو ندیده باشی ولی بعد دیدن من دیگه طاقتت تموم میشه و بیخیال همه کس و همه چیز میشی ، الان که دیگه پا گذاشتی توی ۱۲ ماهگی دوتا دندون خوشگل داری که وقتی میخندی مثل مروارید برق میزنن دیگه راحت میتونی چهار دست و پا بری و وقتی متوجه میشی که یکی میخواد دنبالت بیاد تند تند فرار میکنی فدای اون هوشت بشم که قشنگ متوجه شدی وقتی سوار تاکسی هستیم پول رو به راننده باید بدیم و از من پولو میگیری و به سمت راننده دراز میکنی و با درآوردن صدا متوجهش میکنی که پولو ازت بگیره ، راستی مثل دایی داود یه وری دراز میکشی و ماشینی که دایی داود برات خریده بازی میکنی و میرونی و صدای ماشین درمیاری، وقتی برات لی لی لی حوضک میخونم دستتو باز میکنی و انگشتت و توی کف دستت میچرخونی و اداشو درمیاری ، فدای نفسهات بشم من دو سه روز پیش رفتیم پیش دکترت و همه چی چک کرد و گفت که اوضاع روبه راه هست و خدا رو شکر مشکلی نیست، منو بابایی خیلی دوست داریم پسر امیدوارم همیشه تنت سالم و لبت خندون و شاد باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)