امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

دوباره سرماخوردگی

1391/8/28 12:17
نویسنده : مامان
44 بازدید
اشتراک گذاری

بازم امیرعباسم سرماخورده هرچقدر من مواظب که خدایی نکرده سرما نخوری ولی کچل مامان سرما میخوره بقدری اذیت میشی که جونم میریزه ،


بازم امیرعباسم سرماخورده هرچقدر من مواظب که خدایی نکرده سرما نخوری ولی کچل مامان سرما میخوره بقدری اذیت میشی که جونم میریزه ، بدجوری سرفه میکنی طوری که هرچی که خوردی رو بالا میاری دیروز مثلا اول هفته بود و باید بعد دو روز تعطیلی سرحال باشم ولی بقدری خسته و ناتوان شده بودم که حال نداشتم طوری که زنگ زدم به خاله فاطمه که بیاد و کمکم کنه چون بابایی تا ساعت ۱۱ شب برنامه داشت و همینطور پنج شنبه و جمعه نیز سرکار بود برای همین من خسته بودم چون همش تو بغلمی و دوست نداری با چیزی مشغول بشی الا من ، نمی دونم کجای کارمک اشتباه بوده که اینقدر به من وابسته شدی ببخشید حتی دستشویی هم نمی تونم برم به هر حال خاله جون اومد و با هم رفتیم دکتر بازم چرک خشک کن و شربت سرفه و آنتی بیوتیک منکه رسیدم خونه افتادم بنده خدا خاله فاطمه که از صبح هم دانشگاه بود و فردا هم باید میرفت دانشگاه با همه خستگیهاش برامون یک آش خوشمزه درست کرد و کلی با تو بازی که من استراحت کنم تب داشتم و تمام استخونهام درد میکرد گاهی داغ میشدم و گاهی میلرزیدم تا ساعت ۷ و نیم که به خاطر شربتهای تو بلند شدم تا شربتهارو خوردی خوابت برد چون سه تا از شربتها خواب آور بودن خاله جون هم رفت به خاطر کلاس فرداش باید تکلیفهاشو انجام میداد خدا به حق پنج تن به دادش برسه و هیچوقت توی تنگنا گیر نکنه کار دنیا برعکس شده طفلی خاله فاطمه از اونموقع که اومده تهران من نتونستم اونجوری که باید به دردش بخورم ولی اون برای من سنگ تموم گذاشته البته ناگفته نماند که عمومحمود هم همکاری کرده باهاش و ما رو هیچوقت تنها نزاشتن امیدوارم روزی بشه که همه زحماتشونو جبران کنیم عزیزم، امروز صبح هم از ساعت ۶ صبح بیدار شدی و نزاشتی بابایی بخوابه بنده خدا به خاطر ما خیلی زحمت میکشه و دوست نداره ما اذیت بشیم ولی خوب .. امروزم که تا سوار تاکسی شدیم بغل بابایی خوابت برد و همونجوری توی خواب تحویلت دادم به سمانه جون امیدوارم زود زود زود خوب شی نفسم.

اینم چنتا عکس از گل پسر

اون ماشین آبیه عش امیرعباسه که دایی جونش براش خریده

اینم از شلوغی های امیرعباس که من فقط مامور این باشم که تلفن اشغال نباشه

این عروسکه هم اسمش آقای پاریکاله که تازه به جمع عروسکهای آقا اضافه شده که بدبختش کرده بس که موهاشو میکشه

این از قحطی جا برای گل پسر مامان فدای اون خنده هات بشه عزیزدلم

حالا کجاشو دیدید ببینید

برای خودش خیلی کارها میکنه البته با کمک بابایی

اینم دست به نقد از ساعت ۶ صبح که تا بیدار شده تشریف برده اون زیر دنبال توپ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)