امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

تردید

1391/8/30 14:27
نویسنده : مامان
46 بازدید
اشتراک گذاری

سرماخوردگی نازنینم کمی بهتره و میشه گفت خدا رو شکر روبه بهبودیه ولی تا این تموم نشده یه چیزه دیگه میاد روش و منو اذیت میکنه نمی دونم شاید در مورد چیزهایی که میخوام بنویسم اشتباه میکنم که امیدوارم همینطور باشه ولی شما قضاوت کنید،


سرماخوردگی نازنینم کمی بهتره و میشه گفت خدا رو شکر روبه بهبودیه ولی تا این تموم نشده یه چیزه دیگه میاد روش و منو بابایی رو اذیت میکنه نمی دونم شاید در مورد چیزهایی که میخوام بنویسم اشتباه میکنم که امیدوارم همینطور باشه ولی ....دیروز که رفتم امیرعباسمو از مهد برداشتم و توی راه خونه که با مامان پارمیس جون (همکلاسی امیرعباس)مشغول صحبت بودیم متوجه روی دست چپ امیرعباس شدم که به اندازه یک قاشق مرباخوری ولی به صورت شیار شیار مثل چنگال قرمز شده و حتی میشد فکر کنی که چسبیده به چیزی مثل بخاری به هر حال گفتم چون تازه از خواب بیدار شده شاید رد لباسی یا پتویی یا چیزی باشه که حتما تا خونه جاش میره رفتیم رسیدیم خونه و دیدم نه اصلا فرقی نکرده که هیچی امیرعباس همش کف اون دستشو نگاه میکنه ککه انگار درد داشت ولی متوجه نبود که پشت دستش هست نه کفش، خلاصه دیروز تا شب چشم روی هم نزاشت خوابش میومد ولی دریغ از خواب، امیرعباس که محال بود بعدازظهر نخوابه و محالتر از اون اینکه تا ساعت ۱۰ و نیم دیگه مطمئناً خوابه ولی دیشب نخوابید زنگ زدم مهد و به مسئولشون گفتم و ابراز بی اطلاعی کرد و موکول کرد به فردا که پیگیر بشه که چی شده، صبح با بابایی رفتیم مهد و با مسئولشون صحبت کردو کلی قسم و آیه که اونجا بخاریها دیواری هستن و چیز داغی ندارن و از این حرفها خلاصه بابایی یک ذره تند روی کردو مربی رو کشوند پایین و کمی صحبت کردوبا توضیحاتی که داد گفت مونده بین تخت ها حالا عکسشم میزارم ببینید این اث قضیه به همین راحتی تموم شد ولی از دیروز منو بابایی کلی درگیر و ناراحت هستیم قراره امروز با یکی از مامان های مهد بریم یک مهدکودک ببنیم اگه شرایطش خوب باشه بچه ها رو ببریم اونجا چون این مهدکودک اصلا حساب و کتابش درست نیست و همه بچه ها عصبی شدون و دادو بیداد تازه وقتی میخوای کمی تخفیف بگیری با هزار جور زبون بازی که چون بچه ها هر کدوم تخت جداگونه ای دارن از لحاظ بهداشتی هم درست نیست از یک تخت بیشتر از یک کودک استفاده کنه شهریه رو چه بچه دیر بیاد و چه زود چه یک روز نره چه ده روز و اون تخت برای خودشه امروز رفتم و متوجه شدم که بیتر از ۱۰ تخت وجود نداره اونم برای ۳۰ تا بچه شیخوار و نوپا و جای امیرعباسم یه بچه دیگه خوابیده بود و اینم نمی تونم برم پیش مدیر مهد و بگم (چون والدین اجازه ندارن برن بالا چرا ؟چون ریگی به کفش دارن دیگه،حالا با این توضیحات میتونی در مقابل این خانوم چیزی بگی که جواب نداشته باشه؟ ) و دوست ندارم توی این روزهای عزیز نون کسی رو ببرم و داد و بیداد کنم دعا کنید که هر چی خیره پیش بیاد و پسرم اذیت نشه البته بیشتر از اینها

شرمنده ولی مجبورم عکس دست عسلمو بزارم( به خاطر یادآوری برای خودم)که بیشتر مواظب امانت خداجونم باشم خدایا منو ببخش

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)