امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

واکسن 18 ماهگی

1392/4/11 16:51
نویسنده : مامان
178 بازدید
اشتراک گذاری

امیرعباس جونم بالاخره واکسن ۱۸ ماهگیت رو هم به سلامتی زدیم و به امید خدا تا بدو ورود به مدرسه دیگه راحتیو از واکسن خبری نیست عمرم، از اونجائیکه پنج شنبه هفته پیش وارد ۱۹ ماهگیت شدی (۱۹ ماهگیت مبارک عزیزدلم) و باید واکسنتو می زدیم ولی به خاطر اینکه مرکز بهداشت روزهای شنبه و چهارشنبه برای واکسن در نظر گرفتن منم تصمیم گرفتم روز چهارشنبه که ۳ روز بعدش خونه هستیم به انجام برسونم و حداقل  خیالم راحته که کنارتم و بیشتر مواظبتم خلاصه چهارشنبه صبح مثل همیشه سحرخیز بودی و ساعت ۷ و نیم بیدار شدی و بعد خوردن صبحانه و قبل از اینکه از خونه بیریم بیرون برات صدقه درآوردم و با خوندن آیه الکرسی و توکل بر خدا بیرون اومدیم و ( مامان بالا ) راه افتادیم به سمت مرکز بهداشت تو خوشحال بودی از اینکه داریم میریم بیرون و من سرشار از استرس و نگرانی پسر خوشگل مامان ،تا سرکوچه خودت اومدی و بعد سوار تاکسی شدیمو رفتیم داخل مرکز بهداشت بعد از اندازه گیری قد۸۱ و وزنت ۶۰۰/۱۰ و سوال و جوابی که شد از همه لحاظ نرمال و خوب بودی عزیزم و اما بعدش که رفتیم اتاق واکسناسیون، وقتی وارد اتاق شدیم یک دوری توی اتاق زدی و بعد به در اشاره کردی که یعنی بریم بیرون بعد اینکه من در رو بستم اشاره به صندلی کردی که یعنی میخوای بشینی و بعد اشاره به صندلی بغل دستی که منم بشینم همه چی برات عادی بود و تا اون موقع که پنبه الکلی رو روی بازوت زدن ساکت بودی ولی همینکه سوزن آمپول رفت توی دستت یه گریه ای کردی که فدات شم قلبم وایستاد فدای اون چشمهای نازت بشم من منتظر بودم که آمپول دومی رو از پات بزنن که متوجه شدم از دست چپ میخوان بزنن سوال کردم جوابمو اینجوری دادن که عضله است و هیچ فرقی نمیکنه باید خوشحال باشم که از دستت دارن میزنن و گرفتگی پا و نمی دونم عواقب بعدش نیست ، از این لحاظ خوشحال بودم که میتونی بدو بدو کنی ولی خیلی هم نگران بودم پس چطور تا الان اینطوری نبوده خلاصه بعد از کلی گریه اومدیم بیرون و زنگ زدیم به  بابایی که منتظر تماسمون بود که از نگرانی دربیاد و وقتی گوشیو گذاشتم روی گوشت با اشاره دستتو نشون میدادی و به بابایی میگفتی که از دستت آمپول زدنو اوف شدی با هزار سلام و صلوات راهی خونه شدیم و لی خدا رو شکر اونجوری که باید اذیتم نکردی، تب مختصری داشتی که بدون تب بر هم قابل کنترل بود ولی دو روز بعدش خیلی اذیت شدی و اذیتمون کردی چون بازوت قرمز قرمز شده بود و کاملا دردش و میشد حس کرد مامانی،خدا رو شکر همه چی به خیر و خوشی گذشت و استرس و نگرانی من هم بیهوده بود، فدای پسرم بشم که الان تو ماه ۱۹ وارد شدی و روز به روز شیرین شیرین میشی و منو بابایی حسابی از کارهایی که انجام میدی ذوق میکنیم و ساعتها از غصه ها و مشکلات دنیا بیخیاله بیخیال میشیم خدا حافظ و نگهدارت باشه نفسم، ناگفته نماند که خاله جون فاطمه برات با سفارش خودم چندتا کتاب خریده که اگه فرصت بشه عکساشو اینجا میزارم تا یادت بمونه که اولین کتابهایی که برات خریدیم چیا بودن ،دست خاله جون درد نکنه کتابهای خوبی رو برات انتخاب کرده  و تو حسابی با دیدن صفحاتشون و ورق زدنشون ذوق زده میشی، راستی امروز بابابزرگ و مامان بزرگ و خاله جون لیلا و فائزه خانوم گل و ضحای شیرین زبون میان تهران و چندروزی پیشمون هستن امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره پسرم هر چند مطمئنم که جای خاله جون رضوان و دایی جون داود عمو حجت و عمو یاسر خالیه خالیه امیدوارم که روزی برسه که همه با هم یک جا جمع بشیم و از دنیای دوروزه استفاده کنیم انشالله، خوشگل مامان این روزها صدای کلاغ و بع بعی و قشنگ تقلید میکنی و همینطور صدای بغ بغوی یا کریم های که توی لوله پکیج توی آشپزخونه لونه کردن رو تقلید میکنی و بعضی موقع ها هم با اشاره میگی ووو یعنی کو؟ ایجا یعنی اینجا، اونه یعنی اونه ، مامان رو هم که شروع میکنی به صدا کردن دیگه بیخیال نمیشی مامان مامان مامان ..... وقتی هم میخوای خودتو شیرین کنی با انگشت اشارت منو بابایی رو نشون میدی و میگی مانمنه یعنی مامان و بابا برای منهمامان فدای اون زبونت و خندهای شیرینت بشه دو کلمه دیگه هم که یاد گرفتی بدو بدو بدو یا بده  و بعضی موقع ها هم جواب سوالمون اگه منفی باشه یا قاطعیت میگی نه و یا برعکسش اگه جوابت مثبت باشه سریع با تکون سرت جواب بله رو میدی ناگفته نماند که آب بازی رو خیلی دوست داری و جلوی ظرفشویی ساعتها وای میستی و با آب بازی میکنی طوری که وقتی به زور زمین میزارمت دیگه نای راه رفتن نداری،مامان قربونت بره عزیزدلم امیدوارم همیشه شاد و خوش و سرحال باشی امیدم.

اینم چندتا عکس از پسر با سلیقه من

 

 

اینجا هم بعد از واکسن داری با ماشین پلیست بازی میکنی نفسم

اینجا هم فروشگاه هایپر استار و امیرعباس آماده خرید(ببخشید همین یه دونه رو انداختم متاسفانه چشمهای خوشگلت اینجا بستی گل پسری)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)